سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 35

معاويه سپس به دنبال عبد اللّه بن زبير فرستاد و با او ديدارى خصوصى كرد و گفت : مردم ، با اين كار ، موافقت نموده و تعهّد سپرده اند ، جز پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى ؟
گفت : دنبالشان بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزء آنها خواهم بود ، و گرنه ، در باره من شتاب نكرده اى.
پرسيد : اين كار را خواهى كرد؟
گفت: آرى . و از او قول گرفت كه جريان را به كسى نگويد .
سپس به دنبال عبد اللّه بن عمر فرستاد و خصوصى با او سخن گفت ؛ سخنى نرم تر از آنچه با آن دو گفته بود ، و گفت: من مايل نيستم بگذارم امّت محمّد ، پس از من ، چون گلّه بى چوپانى باشد و از مردم براى اين كار ، تعهّد و بيعت گرفته ام ، ۱ جز پنج نفر كه تو رهبرشان هستى . چرا مخالفت مى كنى؟
عبد اللّه بن عمر پرسيد: حاضرى كارى كنى كه هم به مقصودت برسى و هم از خونريزى جلوگيرى كرده باشى ؟
گفت: مشتاق اين كارم .
گفت: در برابر عموم بنشين . بعد، من مى آيم و به اين مضمون با تو بيعت مى كنم كه آنچه را مورد اتّفاق امّت باشد ، بپذيرم ؛ زيرا اگر امّت بر سرِ حكومت برده اى حبشى هم داستان گردد ، آن را مى پذيرم .
پرسيد: اين كار را خواهى كرد؟
گفت: آرى . و بيرون رفت .

1.. آيا باور مى كنيد كه محمّد صلى الله عليه و آله امّتش را همانند گله اى بدون چوپان رها كند ، ولى معاويه به چنين كارى رضايت ندهد ؟ هرگز! چنين نيست كه پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله ، امّت را آن گونه كه آنها مى پندارند ، رها نموده باشد . آرى ، آنان وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را پشت سر انداختند .

صفحه از 58