سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 36

آن گاه ، معاويه به دنبال عبد الرحمان بن ابى بكر فرستاد و به طور خصوصى ، به او گفت: با چه حقّى در برابر من ، سر به نافرمانى برداشته اى؟
گفت: اميدوارم اين كار ، به خير و مصلحتم باشد .
معاويه گفت: به خدا ، تصميم به كُشتنت ، در دلم ريشه مى گيرد .
گفت: اگر اين كار را بكنى ، خدا در دنيا ، تو را گرفتار خواهد ساخت و در آخرت ، به دوزخ در خواهد آورد . اين را گفت و بيرون رفت .
معاويه ، آن روز را با انعام و بخشش به افراد مهم و اعيان ، و با محبّت به مردم گذراند . فردا صبح ، دستور داد تختى برايش گستردند و صندلى هايى در اطرافش براى درباريان و مقرّبانش نهادند و در برابرش صندلى هايى براى افراد خانواده اش . و در حالى كه جامه اى يمنى بر تن كرده بود و عمامه اى تيره بر سر داشت و دو طرف آن را بر شانه هايش انداخته بود و عطر زده بود ، بيرون آمد و بر تخت خويش نشست . مُنشيانش را نيز نزديك خود ، در جايى نشاند كه دستورهايش را بشنوند ، و به حاجبش دستور داد هيچ كس را ، گر چه از نزديكان و مقرّبانش باشد ، راه ندهد . آن گاه ، به دنبال حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس فرستاد . ابن عبّاس ، زودتر رسيد . وقتى وارد شد و سلام كرد ، معاويه او را در سمت چپ ، روى تختش نشاند و آرام با وى شروع به گفتگو كرد و گفت: خداوند از مجاورت اين مزار شريف و اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله ، بهره اى وافر به شما داده است .
ابن عبّاس گفت: آرى . خدا ، كار امير را به سامان كند! از اين نيز كه به پاره اى از حقّمان قناعت نموده و از همه آن چشم بپوشيم ، بهره اى فراوان تر برده ايم !
اين سخن ، معاويه را بر آن داشت كه از موضوع ، فاصله بگيرد تا كار به مجادله نكشد . سپس در اين باره سخن به ميان آورد كه عمر انسان ها بر حَسَب سرشت و غرايزشان متفاوت است ، تا حسين بن على عليه السلام فرا رسيد . چون چشم معاويه به وى

صفحه از 58