سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 45

عبد اللّه گفت: مى دانم كه خودت را به كشتن خواهى داد . گويى مى بينم كه خودت را در دام انداخته اى .
سرانجام ، آنان را از حضور خويش مرخّص كرد و سه روز از ديدار با مردم ، خوددارى نمود و هيچ بيرون نيامد . چهارمين روز كه گذشت ، دستور داد جارچى مردم را بانگ دهد كه براى كارى عمومى اجتماع كنند . مردم ، در مسجد ، گِرد آمدند . آن چند نفر را گِرد منبر نشاند ، و خدا را ستود و ثنا گفت و از يزيد ، نام آورد و از فضل و كمال و قرآن خوانى او ، و گفت: اى مردم مدينه! در صدد بيعت گرفتن براى يزيد بر آمده ام و شهر و دهى نيست كه تقاضاى بيعت براى او را به سويش نفرستاده باشم . مردم ، همگى بيعت كردند و تسليم شدند و فقط [مردم] مدينه تأخير داشتند ، كه گفتم : اصل و ريشه اسلام هستند و كسانى اند كه بيمى از آنها ندارم . در ميان اهالى مدينه ، گروهى از بيعت ، خود دارى كرده اند كه شايسته تر از ديگران اند در اين كه به اين خويشاوندشان خدمت كنند . به خدا سوگند ، اگر كسى را سراغ داشتم كه براى مسلمانان بهتر از يزيد مى بود ، قطعاً براى او بيعت مى گرفتم .
در اين هنگام ، امام حسين عليه السلام برخاست و فرمود :
واللّهِ ، لَقَد تَرَكتَ مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ أبا واُمّا ونفسا .به خدا سوگند ، كسى را كه به لحاظ پدر و مادر و از نظر شخصيت ، بهتر از يزيد است ، رها كرده اى!
معاويه پرسيد: گويى منظورت ، خودت هستى ؟
فرمود :
نعم ، أصلَحَكَ اللّه !آرى ، خداوند به صلاحت آورد!
معاويه گفت: در اين صورت ، برايت مى گويم . اين كه گفتى به لحاظ مادر بر او برترى دارى ، به جان خودم ، مادرت برتر از مادر اوست و اگر فقط [همين يك

صفحه از 58