حَزين لاهيجى

حَزين لاهيجى

شاعر قرن دوازده هجری

شيخ محمّد على بن محمّد بن ابى طالب حزين لاهيجى ، در سال ۱۱۰۳ ق ، در اصفهانْ متولّد شد . اجداد وى از لاهيجان بودند. وى منطق ، فقه و حديث را نزد پدرش خواند و هيئت، طب و هندسه را در محضر فضلاى اصفهان آموخت . او در پى هجوم افغان ها بر اصفهان ، خانواده اش را از دست داد و خود در سال ۱۱۳۵ ق ، از اصفهان گريخت و پس از مدتى سرگردانى به سفر مكّه رفت ، از شهرهاى نواحى يمن ، بغداد ، كرمانشاه ، كردستان ، آذربايجان و تهران ، ديدن كرد و سپس به اصفهان برگشت . وى در سال ۱۱۴۶ ق ، به هندوستان رفت و تا آخر عمر ، همان جا ماند و در شهر بَنارِس ، دفن شد. آثار مشهور وى : تذكره حزين ، تاريخ حزين و كليّات حزين است .

حزين لاهيجى در وصف امیر المؤمنین(ع) مى گويد :

ديشب صبا نهفته به گوش دلم دميد

كاى خامه ات ز نافه مشكين ، گِرِه گشا

طبع سخنور تو بهار شكفتگى است

چون غنچه سر به جَيب فرو برده اى ، چرا؟

سر كن ره ستايش شاهنشهى كه هست

نعلين پاى زائر او تاج عرش سا

نَفْس نبى ، علىّ ولى ، حجّت جلى

صاحبْ لواى هر دو سرا ، شاه اوليا

جانم ز هوش رفت از اين خوش ادا سروش

بيگانه ساخت از خودم اين حرف آشنا

زد جوشِ آب و رنگ ، بهار طراوتم

شد شاخ خشكِ خامه من گُلبُن ثنا

كاى آستان قصر جلال تو عرش سا

وى مِهر و مَه به راه تو كم تر ز نقش پا

تبليغ «بَلِّغ» است ز شأن تو آيتى

توقيع كبرياى تو تنزيل «هل أتى»

بُرد از زمانه نور وجود تو تيرگى

اى نيّر ظهور تو در حدّ اِستوا

ميدان دين نداشته مردى به غير تو

ثابت شد اين قضيّه به برهان «لا فتى»

دريا ، گداى دست گُهربارت از كَرَم

پيش كف تو ، ابر ، عرق ريزد از حيا

غير از تو كيست آن كه تواند گذاشتن

بر دوش سرور دو سرا ، پاى عرش سا

اى نور ديده را به غبار تو التجا

خاك درت به كعبه دل ها دهد صفا

توفيق شد رفيق كه چندى به كام دل

سودم جبين به خاك تو ، يا سيّد الورا

پرواى آفتابِ قيامت نمى كنم

در سايه لواى تو ، يا صاحب اللوا

شرح مَحامدت كه از آن ، قاصر است عقل

كِلك زبان بُريده من چون كند ادا؟

شاها! تويى كه از كرامت تو ، خاطر «حزين»

دارد ز خوش دلى به رُخ صبح ، خنده ها

هر صبحدم به صيقل مِهر تو آسمان

آيينه ضمير مرا مى دهد جلا

كامى كه هست از تو طلب مى كند دلم

چون ذات توست واسطه رحمت خدا

ديگر اميد آن كه دهى سرفرازى ام

گردد سرم ز سجده به خاك تو عرش سا

ختم سخن نما به دعايى ز روى صدق

اكنون كه هست صبح اجابت ، جبين گشا

تا هست مست شور تو سرهاى سرخوشان

تا هست گرم عشق تو دل هاى آشنا

از جوش ذكر و غُلغل زوّار روضه ات

پيوسته باد گنبد افلاك ، پر صدا !

بيگانه نيست در نظر رهروان عشق

گر نام اين قصيده نهم «مَنهج الولا» .[۱]


[۱]ديوان حزين لاهيجى (تصحيح : بيژن ترقّى ، تهران : كتابفروشى خيام ، ۱۳۵۰ ش) : ص ۱۳۰ .