روايات «فصل الخطاب» نوري - صفحه 45

مرتضى هندى, مكرّراً از ذاكران و روضه خوانان هند, شكايت مى كرده كه آنان, روضه هاى دروغ مى خوانند و از حاجى نورى خواسته تا كتابى در راهنمايى آنان بنويسد و آنها را از اين كار, باز دارد. خواستِ او, انگيزه تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان شده كه كتاب بسيار سودمندى است. ۱
نويسنده اين سطور, شنيده است كه نيز از همان سامان, خدمت حاجى نورى رسيده و گفته اند: در هند, در بحث هاى ميان شيعه و سنّى, روى اين مطلب, تأكيد فراوان مى شود كه اگر على(ع) جانشين بلافصل رسول خداست, پس چرا نام او در قرآن, در آياتى كه گفته مى شود درباره امامت است, ياد نشده است.
مرحوم نورى براى پاسخ گفتن به اهل تسنّن, به فكر مى افتد كه با نقل و جمع آورى روايات, اثبات كند كه مثلاً نام على(ع) در اصل آيات نازل شده, بوده و هنگام گردآورى آيات, آن را انداخته اند و نبايد اهل تسنّن بگويند كه نام على(ع) در قرآنِ نازل شده به رسول خدا نبوده است.
بنابراين, انگيزه حاجى نورى, اثبات تحريف قرآن نبوده; بلكه مطلب ديگرى را دنبال مى كرده; امّا از پيامد بسيار خطرناك اين كار, غافل بوده است و اين, خود, بايد درس عبرتى براى محقّقان و نويسندگان و گويندگان باشد كه همواره به همه جوانب مطلبى كه طرح مى كنند, توجّه داشته باشند; زيرا گاهى مصداق همان مَثَل معروف مى شوند كه «مى خواست ابروانش را درست كند, چشمانش را هم كور كرد».
سه. كسانى كه با تاريخ تشيّع و عالمان شيعه آشنايى دارند, مى دانند كه علماى شيعه, همواره در سنگر دفاع از قرآن و عترت بوده اند و هرجا كه احساس مى كرده اند كه دفاعشان لازم است, هرچه سريع تر اقدام كرده اند.
كتاب فصل الخطاب, در سال 1292ق, تأليف و در سال 1298ق, منتشر شد. اين كتاب, به محض انتشار و توجّه يافتن علما به اين مطلب كه ـ با هر انگيزه اى تأليف شده باشد و مؤلف آن, هر كس باشد ـ, كتابى است كه مى تواند بهانه اى به دست دشمنان اسلام

1.. لؤلؤ و مرجان, چاپ حروفى قديم, ص۲.

صفحه از 82