مهدی الهى قمشه اى

مهدی الهى قمشه اى

شاعر و نویسنده قرن چهاردهم هجری

ميرزا محيى الدين مهدى الهى قمشه اى ، از حكما و فلاسفه بزرگ عصر ، در سال ۱۳۱۹ ق ، در قمشه اصفهان به دنيا آمد . تحصيلات خود را در اصفهان و مشهد گذراند و در تهران در مدرسه سپه سالار و دانش سراى عالى به تدريس پرداخت . از وى حدود ده جلد كتاب ، باقى مانده است . وى حدود پنج هزار بيت سروده است . استاد الهى قمشه اى در ربيع الثانى ۱۳۹۳ ق درگذشت .

در مدح مولا علی(ع) گفته است:

سروش غيبم به پرده دل ، سرايد از عشق ، داستان ها

كه جز به مهرِ على فروزان نگردد انوار آسمان ها

چو حُسن او ماه دلرُبايى چو طلعتش جلوه خدايى

چو قامتش سروِ با صفايى نديده چشمى به بوستان ها

به هر دل افتد ز مِهرْ نورش بنوشد از باده طهورش

به جامى از كوثرِ حضورش شود مجرّد ، تن و روان ها

شنيده اى نيروى سنانش ، فكندنِ عمرو و صد چو آنش

نديده اى قدرت روانش به كشور مُلك لامكان ها

به مُلك جان ، شاه كشور است او ، به شهر علم نبى در است او

به گنج حق پاكْ گوهر است او ، خراج يك جلوه اش جهان ها

ز حق مُجيب دعاى آدم ، به امر ايزد ، وصىّ خاتم

فروغِ اللّه و نور عالم ، فداى او جانِ جانِ جان ها

ظهور عين الكمالِ ايزد ، شهود كلّ الجمال ايزد

به قهر و سَطوت ، جلالِ ايزد ، خدا نمايى به چشم جان ها

خِرَد به كار على است حيران كه چيست اين سرّ سرّ سبحان

مثالى از بى مثال يزدان ، در او از آن بى نشان ، نشان ها

خليفة اللّه اعظم است او ، معلّم روح آدم است او

امير پاكان عالم است او ، امام مطلق بر انس و جان ها

كتاب ناطق ، امام بر حق ، مُعين طاها ، ولىّ مطلق

خلافتش بر جهان محقّق ، حكومتش بر تن و روان ها

علىّ عالى ، امير ايمان ، ولىّ ايزد ، خديو امكان

وصىّ احمد ، سَمىّ سبحان ، جلالتش برتر از بيان ها

دو ديده اش بر جمال سرمد ، دو نرگسش مست حُسن ايزد

بهشتيان را به نصّ احمد ، دو گوهرش سيّد جوان ها

هزارْ يك از صفات ذاتت ، نكرده وصف ـ اى امير عالم ـ

اگر فرستد هزار دفتر ، فرشته وحى از آسمان ها

تو ظلّ خورشيد لايزالى ، تو ذات بى مثْل را مثالى

تو ساقى جرعه وصالى ، به باغ رضوان به بوستان ها

تو جوهر قدرت خدايى ، تخلّق وصف كبريايى

ز مِهر حق در مَثَل ضيايى ، تو را سِزَد قدر و عزّ و شان ها

تو در غدير از خداى قادر ، امير باطن شدى و ظاهر

كه تاجدارىِ شرع اطهر ، تو راست شايسته ، نى فلان ها

به مُلك دين جز تو شه نزيبد ، بر اين فلك جز تو مَه نزيبد

شهى ، به هر دلْ سيه نزيبد ، تويى گُل و خارت اين و آن ها

تو بِسمل دفتر خدايى ، به كشتى شرعْ ناخدايى

شهنشه تاج «إنّما»يى ، ثناى حُسن تو بر زبان ها

تو خسرو «هَلْ أتى» مقامى ، بشير رحمت به خاص و عامى

ز كوثر عشق يار ، جامى به عاشقان بخش و تشنه جان ها

تويى كه شمشير آبدارت فكند سرها به خاك ذلّت

بس آتش قهر و اقتدارت ز مشركان سوخت دودمان ها

ز امر «بلّغ» به حكم ايزد ، شدى تو چون جانشين احمد

رقيب گشت از حسد مُخلَّد ، به نار محرومى از جنان ها

به شكرِ اعزاز پادشاهى ، به شيعيان از كَرَم نگاهى

مخواه ما را بدين تباهى ، نظر كن ـ اى شه ـ به پاسبان ها

تو پرده دارِ ظهور ذاتى ، تو آينه جلوه صفاتى

تو كشتى نوح را نجاتى ، فراتر از گردش زمان ها

چو خوانمى دفتر و كتابت ، فصاحت بى حدِ كلامت

فزايدم معرفت پيامت ، زُدايدم شُبهت و گمان ها

تبارك آن خوش كتاب ايمان ، مفسّر مُجملات قرآن

فصاحتش نور چشم سَحبان ، مسخّرش عقل نكته دان ها

به خيل خوبانْ تو پيشوايى ، بر اهل دلْ شاهِ اوليايى

غرض ز معراج مصطفايى كه آرد از غيبت ارمغان ها

شبى كه راز كُميل خوانم ، چو شمعْ روشن شود روانم

ز شوقت از ديده خون فشانم ، ز دل كشم ناله و فغان ها

صباح اگر خوانمى دعايت ، به پيشگاه ازلْ ثنايت

به چشم دل بينمى صفايت ، در آن حقايق ، وز آن بيان ها

ز علم و عقل و سخا و قدرت ، به زهد و حلم و تُقى و همّت

نديد چشم جهان مثالت ، نه در زمين ، نى در آسمان ها

به سجده گه چون كه سر نهادى ز جور ابن مُلجَم مرادى

به گلشن قدسْ پرگشادى ، بِرَستى از جور سرگران ها

به تيغِ زهرْ آبداده ناگاه ، شكافت آن جبهه بِهْ از ماه

فرشته فرياد زد كه : اللّه ! برآمد از قدسيان فغان ها

منم «الهى» ، گداى كويت ، ز هر طرف چشمِ دل به سويت

كه افتدم يك نظر به رويت ، به وقت رحلت ز جسم ، جان ها

«الهى»ام ، بنده تو شاهم ، به كوى عشقت فتاده راهم

كه بخشد ار غرقه در گناهم محبّتت ز آتشم امان ها .[۱]


[۱]كليّات ديوان حكيم الهى قمشه اى (تهران : انتشارات علميّه اسلاميّه ، ۱۴۰۸ ق ، چهارم) : ص ۳۲۰ .