محمد حمیری

محمد حمیری

شاعر قرن نخست هجری

محمّد بن عبد اللّه حميرى ، دوست عمرو بن عاص بود . گمان مى رود كه او پسر قاضى عبد اللّه بن محمّد حميرى باشد كه معاويه او را مسئول ديوان خاتم كرد . صاحب الغدير ، وى را از شاعران قرن اوّل هجرى شمرده است و براى قصيده او داستان مشهورى نقل شده است . روزى طِرِمّاح طايى ، هشام مرادى و محمّد بن عبد اللّه حميرى نزد معاويه بودند . معاويه ، كيسه اى درآورد و در پيش روى خود گذاشت و گفت : «اى شاعران عرب! حرفتان را درباره على بن ابى طالب بزنيد و جز حق مگوييد . اگر اين كيسه را به كسى كه درباره على حق بگويد ، ندهم ، فرزند صخر بن حرب نيستم» . طِرِمّاح برخاست و سخنى درباره على عليه السلام گفت و از وى بدگويى كرد . معاويه گفت : «بنشين! خدا خود مى داند كه قصد تو چيست و جايگاهت در چه حد است» . هاشم مرادى برخاست و سخن گفت و بدگويى كرد . معاويه به وى گفت : «كنار دوستت بنشين! خداوند ، موقعيت هر دوى شما را مى داند» . عمرو بن عاص به محمّد بن عبد اللّه حميرى ـ كه دوست صميمى وى بود ـ گفت : «حرف بزن و جز حق مگو» . محمّد بن عبد اللّه ايستاد ، سخن گفت و اين قصيده را خواند . معاويه گفت : «تو راستگوترين آنانى . اين كيسه را بگير»[۱]

در مورد امام علی(ع) چنین سروده است:

بِحَقِّ مُحَمَّدٍ قولوا بِحَقٍّ

فَإِنَّ الإِفكَ مِن شِيَمِ اللِّئامِ

أبَعَد مُحَمَّدٍ بِأَبي واُمّي

رَسولِ اللّهِ ذِي الشَّرَفِ الهُمامِ

ألَيسَ عَلِيٌّ أفضَلَ خَلقِ رَبّي

وأشرَفَ عِندَ تَحصيلِ الأَنامِ ؟

وِلايَتُهُ هِيَ الإِيمانُ حَقّا

فَذَرني مِن أباطيلِ الكَلامِ

وطاعَةُ ربِّنا فيها وفيها

شِفاءٌ لِلقُلوبِ مِنَ السَّقامِ

عَلِيُّ إمامُنا بِأَبي واُمّي

أبُو الحَسَنِ المُطَهَّرُ مِن حَرامِ

إمامُ هُدىً أتاهُ اللّهُ عِلما

بِهِ عُرِفَ الحَلالُ مِنَ الحَرامِ

ولَو أنّي قَتَلتُ النَّفسَ حُبّا

لَهُ ما كانَ فيها مِن أثامِ

يَحُلُّ النّارَ قَومٌ أبغَضوهُ

وإن صَلّوا وصاموا ألفَ عامِ

ولا وَاللّهِ لا تَزكو صَلاةٌ

بِغَيرِ وِلايَةِ العَدلِ الإِمامِ

أميرَ المُؤمِنينَ بِكَ اعتِمادي

وبِالغُرِّ المَيامينِ اعتِصامي

فَهذَا القَولُ لي دِينٌ وهذا

إلى لُقياكَ يا رَبّي كَلامي

بَرِئتُ مِن الَّذي عادى عَلِيّا

وحارَبَهُ مِنَ اولادِ الحَرامِ

تَناسَوا نَصبَهُ في يَومِ «خُمٍّ»

مِنَ الباري ومِن خَيرِ الأَنامِ

بِرَغمِ الأَنفِ مَن يَشنَأُ كَلامي

عَلِيٌّ فَضلُهُ كَالبَحرِ طامي[۲]

وأبرَأُ مِن اُناسٍ أخَّروهُ

وكانَ هُوَ المُقَدَّمَ بِالمَقامِ

عَلِيٌّ هَزَّمَ الأَبطالَ لَمّا

رَأَوا في كَفِّهِ ذاتَ الحُسامِ

عَلى آلِ الرَّسولِ صَلاةُ رَبّي

صَلاةً بِالكَمالِ وبِالتَّمامِ[۳]

به حقّ محمّد ، حق بگوييد

كه بهتان زدن از سرشت پَستان است؟

آيا پس از محمّد ـ كه پدر و مادرم فدايش باد ـ

آن پيامبر خدا و شريف بخشنده ،

على ، بهترين آفريده پروردگار

و شريف ترينِ همه مردم نيست؟

ولايت او ايمان واقعى است

پيش من ، سخنان بيهوده را كنار بنه .

فرمانبرى پروردگارمان در همان است

و شفاى بيمارى دل ها در ولايت اوست .

على ـ كه پدر و مادرم فدايش باد ـ امام ماست

همان ابوالحسن ، كه از هر حرامى پاك است .

آن پيشواى هدايت ، كه خدا دانشى به او بخشيد

كه بدان ، حلال از حرام ، بازشناخته مى شود .

اگر من به عشق او جان خويش بخشم

در اين جانبازى هيچ گناهى نيست .

مردمى كه با او دشمنى ورزيدند ، در آتش روند

گرچه هزار سال نماز بگزارند و روزه بگيرند .

نه ؛ به خدا نمازى پذيرفته نمى شود

بدون ولايتِ پيشواى عادل .

امير مؤمنان! تكيه گاهم تويى

سرگُل سپيدبختان ، پناه من است .

اين سخن ، آيين من است و اين ، سخن من است

اى پروردگارم تا به هنگام ديدار تو .

بيزارم از آن كه با على دشمنى ورزيد

و با او جنگيد از ميان ناپاكزادگان .

نصب او را در روز غدير

از سوى خداوند و بهترينِ مردم ، فراموش كردند .

با آن كه سخنم را بد مى شمارند

فضل على به سان درياى موّاج است .

از آنان كه وى را كنار زدند ، بيزارم

او به جايگاه ، از همه پيش تر بود .

على جنگجويان را گريزان ساخت

هنگامى كه در دست او شمشير بُرنده ديدند .

درود پروردگارم بر خاندان پيامبر

درودى كامل و تمام!


[۱]. ر .ك : الغدير : ج ۲ ص ۱۷۸

[۲]طما البحر : ارتفع بأمواجه (النهاية : ج ۳ ص ۱۳۹ «طما») .

[۳]بشارة المصطفى : ص ۱۱ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۲۵۹ ح ۵۳۱ ؛ فرائد السمطين : ج ۱ ص ۳۷۵ نحوه إلى «برئت» .