عبدى كوفى

عبدى كوفى

شاعر قرن دوم

ابو محمّد سفيان بن مصعب عبدى كوفى از شاعران اهل بيت عليهم السلام ) است كه با دوستى و شعرش به آنان ارادت مى ورزيد و به خاطر صدق نيّت و دلبستگى به آنان مورد قبول آنان بود . امام صادق عليه السلام مى فرمود : «به فرزندانتان شعر عبدى را آموزش دهيد ؛ چون اشعار او طبق دين خداست» (رجال الكشّى : ج ۲ ص ۷۰۴ ش ۷۴۷) او جز درباره خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله شعرى نسروده است و اگر كسى در شعر وى و نيكويى ، دلنشينى ، روانى ، شيرينى و استوارى آن بينديشد ، خواهد دانست كه سخن بزرگِ شاعران ، سيّد حميرى در حقّ وى كه گفت : «او در بين خاندانش شاعرترين است» ، سخنى بجاست.[۱]

شعر او در مدح مولا علی(ع):

بَلِّغ سَلامِيَ قَبرا بِالغَرِيِّ حَوى

أوفَى البَرِيَّةِ مِن عُجمٍ ومِن عَرَبِ

وَاجعَل شِعارَكَِللّهِ الخُشوعَ بِهِ

ونادِ خيرَ وَصِيٍّ صِنوِ خَيرِ نَبِيِّ

اِسمَعْ أبا حَسَنٍ إنَّ الاُلى عَدَلوا

عَن حُكمِكَ انقَلَبوا عَن شَرِّ مُنقَلَبِ

ما بالُهُم نَكَبوا نَهجَ النَّجاةِ وقَد

وَضَّحتَهُ وَاقتَفَوا نَهجا مِنَ العَطَبِ ؟ !

ودافَعوكَ عَنِ الأَمرِ الَّذي اعتَلَقَت

زِمامَهُ مِن قُرَيشٍ كَفُّ مُغتَصِبِ

إلى أن قال :

وكانَ أوَّلَ مَن أوصى بِبَيعَتِهِ

لَكَ النَّبِيُّ ولكِن حالَ مِن كَثَبِ

حتّى إذا ثالِثٌ مِنهُم تَقَمَّصَها

وقَد تَبَدَّلَ مِنهَا الجِدُّ بِاللَّعِبِ

عادَت كَما بُدِئَت شَوهاءَ جاهِلةً

تَجُرُّ فيها ذِئابٌ أكلَةَ الغَلَبِ

وكانَ عَنها لَهُم في «خُمٍّ» مُزدَجَرٌ

لَمّا رَقى أحمَدُ الهادي عَلى قَتَبِ[۲]

وقالَ وَالنّاسُ مِن دانٍ إلَيهِ ومِن

ثاوٍ لَدَيهِ ومِن مُصغٍ ومُرتَقِبِ

قُم يا عَلِيُّ فَإِنّي قَد اُمِرتُ بِأَن

اُبلِّغَ النّاسَ وَالتَّبليغُ أجدَرُ بي

إني نَصَبتُ عَلِيّا هادِيا عَلَما

بَعدي وإنَّ عَلِيّا خيرُ مُنتَصَبِ

فَبايَعوكَ وكُلٌّ باسِطٌ يَدَهُ

إلَيكَ مِن فَوقِ قَلبٍ عَنكَ مُنقَلِبِ

إلى أن قال :

لَكَ المَناقِبُ يَعيَى الحاسِبونَ بِها

عَدّا ويَعجِزُ عَنها كُلُّ مُكتَتِبِ

كَرَجعَةِ الشَّمسِ إذ رُمتَ الصَّلاةَ وقَد

راحَت تَوارى عَنِ الأَبصارِ بِالحُجُبِ

رُدَّت عَلَيكَ كَأَنَّ الشُّهبَ مَا اتَّضَحَت

لِناظرٍ وكَأَنَّ الشَّمسَ لَم تَغِبِ

وفي بَراءَةَ أنباءٌ عَجائِبُها

لَم تُطوَ عَن نازِحٍ يَوما ومُقتَرِبِ

ولَيلَةَ الغارِ لَما بِتَّ مُمتَلِئاً

أمنا وغَيرُكَ مَلآنٌ مِنَ الرُّعُبِ

ما أنتَ إلّا أخُو الهادي وناصِرُهُ

ومُظهِرُ الحَقِّ وَالمَنعوتُ فِي الكُتُبِ

وزَوجُ بَضعَتِهِ الزَّهراءِ يَكنُفُها

دونَ الوَرى وأبو أبنائِهِ النُّجُبِ[۳]

سلامم را به گورى در نجف برسان

كه با وفاترينِ عرب و عجم را در خود ، جاى داده است .

احساست را نسبت به خدا در اظهارخاكسارى به درگاه او قرار ده

و در اين حال ، بهترين وصى و داماد بهترين پيامبر را صدا كن .

و بگو : اى ابو الحسن! آنان كه از فرمان تو

روى گرداندند ، به بدترين سرنوشت ، گرفتار آمدند .

چرا از راه رستگارى سر برتافتند (در حالى كه)

تو آن را آشكار ساختى ـ و راه هاى دشوار را در پيش گرفتند؟

و تو را از حكومتى كه دستِ غاصبِ فردى قريشى

زمامش را گرفته بود گرفته بود ، دور كردند .

تا آن جا كه مى گويد :

نخستين كسى كه پيامبر به بيعت با تو

وصيّتش كرده بود ، چه زود پيمان شكست .

تا آن كه سومين آنان ، رداى خلافت پوشيد

و آن را از جدّى بودن به بازى كشاند .

جاهليّت ، همچون پيشترها ، بازگشت

شرايطى كه گرگ ها در آن ، طعمه را از هم مى قاپيدند .

در غدير خم ، براى آنان پندى كافى بود

آن گاه كه احمد هدايتگر بر جهاز شتران قرار گرفت .

در حالى كه مردم در اطرافش گرد آمده بودند

و در خدمتش نشسته و گوش كننده بودند ، و منتظر [گفت] :

برخيز ـ اى على ـ كه به من فرمان داده شده

به مردم بگويم ، و اِبلاغ از جانب من ، سزاوارتر است .

[ اى مردم! ] من على را به عنوان راهنما و نشان

پس از خود ، نصب كردم و على ، بهترين منصوب است .

با تو بيعت كردند و همه دستشان را دراز كردند

به سوى تو ، از وراىِ دلى كه از تو رويگردان بود .

تا آن كه مى افزايد :

تو را مناقبى است كه شمارش كنندگان

از شمارشش ناتوان اند و نويسندگان از نوشتن آن عاجزند .

چون خورشيد بازگشت ، هنگامى كه نمازت را نخواندى

و آفتاب ، غروب كرد .

چنان خورشيد برايت برگشت كه گويى شهاب ندرخشيده

و خورشيد ، غروب نكرده است .

در اعلان سوره برائت ، شگفتى هايى است

كه از ديده دور و نزديك ، دور نمانده است .

و [ نيز ] در شب رفتن پيامبر به غار ثور كه تو در آرامش كاملْ صبح كردى

و غير تو انباشته از ترس بود .

تو جز برادر رهبر و ياور او

و نمايشگر حق و ستايش شده در كتب آسمانى نيستى .

و [ نيز ] شوى پاره تن پيامبر ، زهرا

و نگهدارنده او و پدرِ پسران نجيب او .


[۱]. ر .ك : الغدير : ج ۲ ص ۲۹۴ـ۲۹۷

[۲]القَتَب : رَحلٌ صغير على قدر السنام (الصحاح : ج ۱ ص ۱۹۸ «قتب») .

[۳]الغدير : ج ۲ ص ۲۹۱ ـ ۲۹۳ .