شيخ الرئيس قاجار

شيخ الرئيس قاجار

شاعر قرن سیزدهم

ابو الحسن ميرزا قاجار ، متخلّص به «حيرت» و مشهور به «شيخ الرئيس» ، فرزند محمّد تقى ميرزا و نواده فتحعلى شاه قاجار ، در سال ۱۲۶۴ ق ، در تبريز به دنيا آمد. وى سال ها به كسب علم پرداخت و در شمار خُطَباى دينى و دانشمندان زمان خود درآمد . او از جمله آزاديخواهانى بود كه در جريان به توپْ بسته شدنِ مجلس ، در «باغ شاه» محبوس گرديد. وى در سال ۱۳۳۶ ق ، درگذشت .

او در وصف امام علی(ع) چنین سروده است:

اى دلبر فرّخ رُخِ فرخنده شمايل

وى دولت حُسن آمده بر روى تو مايل

خالِ تو نشان تو و گيسوت حمايل

ديوانه دل ما و به دوش تو سلاسل

آن سلسله را چون دل ما در خور و قابل

بر گردن يك سلسله منّت بنه

اى يار زان خَمر قديمى كه نه هم عصر عصير است

زان مى كه يكى از اثرش جرم اثير است

زان مى كه از او نشئه انسان كبير است

زان مى كه گسارنده او حىّ قدير است

زان باده كه خُم خانه او خُمّ غدير است

اى ساقى قدسى ، ز كَرَم ، ساغر سرشار

حق گفت به پيغمبر ، خوش دار وفا را

در عالم ذرّات كه خوانديم شما را

گفتيم «اَلَست»ى و شنيديم «بلى» را

يك عالم ذرّ دگر امروز بيارا

با خلق بيا تازه كن آن عهد خدا را

اى سيّد كل ، فخر رُسُل ، احمد مختار

همچون زكريّا ز تكلّم ، چه كنى صوم؟

بى رمز «بما أنزل» تبليغ كن اين قوم

بيدارِ على باش و برانگيز تو از نوم

اين قوم گران خواب و مپرهيز تو از لَوم

اعلان وصايت كن وفرماى كه «اليوم أكملتُ لكم دينَكم»

اى زمره انصار اورنگ حجازى خواست ، سلطان حجازى

چون صورت رحمان ديد كرسىّ مَجازى .

از عرش ، فرا شد سرِ منبر ز فرازى

بر خواند يكى خطبه تازى به درازى

كوته نظران را گفت : تا چند مَجازى حق

خواست حقيقت شود امروز پديدار

آن گاه على را ز كَرَم ، گشت طلب خواه

بگزيد چو از مِهر ، على جا به برِ شاه

اين نكته عيان شد كه نبى مِهر و ولى ماه

بگرفت چو پيغمبر ، بازوى يد اللّه

برداشت على را به مقام «و رفعناه»

آن سان كه به رفعت بشد از حيطه پندار

فرمود نبى كاين حكم ، از عالم بالاست

امروز ، چو در رتبه على از همه اعلى است

در مُلك ولايت ، ولى و والى والاست

هر گونه تصرّف كند ، او از همه اولى است

بايست بداند كه على سيّد ومولاست آن كس كه مرا مولا مى داند وسالار

اى خواجه! مرا هر چند شاعر نتوان گفت

چونان كه پيمبر را ساحر نتوان گفت

با آن كه بسى نكته به ظاهر نتوان گفت

راز دل فاتر به دفاتر نتوان گفت

لكن به چنين خاطر قادر نتوان گفت

دم در كش و يكباره مَيا از درِ گفتار .[۱]


[۱]منتخب النفيس ، شيخ الرئيس (تهران : كتابفروشى محمودى ، ۱۳۱۲ ق) : ص ۶۳ـ۶۶ .