مدرّس اصفهانى

مدرّس اصفهانى

شاعر قرن چهاردهم

ميرزا يحيى ، معروف به «مدرّس بيدآبادى» ، فرزند محمّد اسماعيل اصفهانى ، در سال ۱۲۵۴ ق ، در كربلا به دنيا آمد و علوم مقدماتى را همان جا گذراند . او در شانزده سالگى به اصفهان آمد و در علوم عقلى ، نقلى ، ادبيات ، رياضيات ، هيئت و نجوم ، تبحّر يافت و آن گاه به تدريس پرداخت . وى علاوه بر مقام علمى در شاعرى نيز توانا بود و ديوان وى متجاوز از پانزده هزار بيت است كه شامل مدايح و مراثى حضرت رسول و ائمه اطهار عليهم السلام است . او در هفتم ذى قعده سال ۱۳۴۹ ق در ۹۵ سالگى درگذشت .

شعر او در مدح امیرالمؤمنین(ع):

باده از خُمّ غديرم ده ، نه از خُمّ عصير

مست از شوق امامم كن ، نه از شُرب شراب

آفتاب مشرقِ «اليومَ أكملتُ لكُمْ»

گشت از برج ولايتِ آشكارا بى حجاب

نعمت بى حدّ «أتممتُ عليكُمْ نعمتى»

در چنين روز شريف ، اِنعام شد بر شيخ و شاب

بى حسابْ ايزد گنه بخشد ، خدا را تا به كى

باشد اندر دلْ مرا انديشه از يوم الحساب؟

در چنين روزى خشوع اوليا شد سودمند

در چنين روزى دعاى اوليا شد مستجاب

در چنين روزى ، نبى ، قدر على ظاهر نمود

دين عيان شد ، كافتاب آمد دليل آفتاب!

فى علىٍّ ـ يا رسولَ اللّه ـ بَلّغ مانَزَل

ورنه تبليغ رسالت را نكردى بهره ياب

مصطفى اصحاب را فرمود كاينك منبرى

از جهاز اشتران سازيد بهرم با شتاب

منبرى آراستند ، آن گه پيمبر برنشست

بر فراز منبر و بگرفت دست بوتراب

گفت كاى قوم! اين على مولا بُود بر خاص و عام

گفت كاى قوم! اين على سَرور بود بر شيخ وشاب

بى ولاى او اطاعت ، با ولايش معصيت

اين عِقاب اندر عِقاب است ، آن ثواب اندر ثواب

هم ركاب از ماه و زين از مِهر و تنگ از كهكشان

اِسپَر از گردون و رُمْح از رامح و تير از شهاب

گر خدايت خوانم ـ اى فرمانده مُلك خدا ـ

اين سخن در نزد دانايان بُود دور از صواب

من نمى گويم خدايى ، ليكن اوصاف خدا

در تو ظاهر گشت ، همچون بوى گُل اندر گلاب

قادرى بر انقلاب ذات اشيا در جهان

گرچه اشيا را به ماهيّت ، محال است انقلاب

اختر عمر عدو را در رسد وقت غروب

چون بر آرى تيغ چون مهرِ درخشان از قراب

شهريارا ! بنده «يحيى» را ز هجران تو گشت

تن ز تيغ كين ، هلاك و دل ز نار غم ، كباب .[۱]


[۱]ديوان ميرزا يحيى مدرس اصفهانى : ص ۵۳ـ۵۷ (با تلخيص) .