ميرزا يحيى ، معروف به «مدرّس بيدآبادى» ، فرزند محمّد اسماعيل اصفهانى ، در سال ۱۲۵۴ ق ، در كربلا به دنيا آمد و علوم مقدماتى را همان جا گذراند . او در شانزده سالگى به اصفهان آمد و در علوم عقلى ، نقلى ، ادبيات ، رياضيات ، هيئت و نجوم ، تبحّر يافت و آن گاه به تدريس پرداخت . وى علاوه بر مقام علمى در شاعرى نيز توانا بود و ديوان وى متجاوز از پانزده هزار بيت است كه شامل مدايح و مراثى حضرت رسول و ائمه اطهار عليهم السلام است . او در هفتم ذى قعده سال ۱۳۴۹ ق در ۹۵ سالگى درگذشت .
  شعر او در مدح امیرالمؤمنین(ع):
  باده از خُمّ غديرم ده ، نه از خُمّ عصير
  مست از شوق امامم كن ، نه از شُرب شراب
  آفتاب مشرقِ «اليومَ أكملتُ لكُمْ»
  گشت از برج ولايتِ آشكارا بى حجاب
  نعمت بى حدّ «أتممتُ عليكُمْ نعمتى»
  در چنين روز شريف ، اِنعام شد بر شيخ و شاب
  بى حسابْ ايزد گنه بخشد ، خدا را تا به كى
  باشد اندر دلْ مرا انديشه از يوم الحساب؟
  در چنين روزى خشوع اوليا شد سودمند
  در چنين روزى دعاى اوليا شد مستجاب
  در چنين روزى ، نبى ، قدر على ظاهر نمود
  دين عيان شد ، كافتاب آمد دليل آفتاب!
  فى علىٍّ ـ يا رسولَ اللّه ـ بَلّغ مانَزَل
  ورنه تبليغ رسالت را نكردى بهره ياب
  مصطفى اصحاب را فرمود كاينك منبرى
  از جهاز اشتران سازيد بهرم با شتاب
  منبرى آراستند ، آن گه پيمبر برنشست
  بر فراز منبر و بگرفت دست بوتراب
  گفت كاى قوم! اين على مولا بُود بر خاص و عام
  گفت كاى قوم! اين على سَرور بود بر شيخ وشاب
  بى ولاى او اطاعت ، با ولايش معصيت
  اين عِقاب اندر عِقاب است ، آن ثواب اندر ثواب
  هم ركاب از ماه و زين از مِهر و تنگ از كهكشان
  اِسپَر از گردون و رُمْح از رامح و تير از شهاب
  گر خدايت خوانم ـ اى فرمانده مُلك خدا ـ
  اين سخن در نزد دانايان بُود دور از صواب
  من نمى گويم خدايى ، ليكن اوصاف خدا
  در تو ظاهر گشت ، همچون بوى گُل اندر گلاب
  قادرى بر انقلاب ذات اشيا در جهان
  گرچه اشيا را به ماهيّت ، محال است انقلاب
  اختر عمر عدو را در رسد وقت غروب
  چون بر آرى تيغ چون مهرِ درخشان از قراب
  شهريارا ! بنده «يحيى» را ز هجران تو گشت
  تن ز تيغ كين ، هلاك و دل ز نار غم ، كباب .[۱]
  
    
    
    
      
        [۱]ديوان ميرزا يحيى مدرس اصفهانى : ص ۵۳ـ۵۷ (با تلخيص) .