ماركس است ـ و «انسان متديّن, بيمار است».
در غرب, كتاب هاى بسيارى راجع به حمله هاى روانشناسان به دين و ديندارى نوشته شده است. دوباره در اين ده بيست سال اخير, رويكرد به دين, افزايش يافته است. گويا مذهبى ها و متألّهان و عالمان مسيحى, علم روانشناسى را بهتر ياد گرفتند و با اعتماد به نفس بيشترى وارد ميدان شدند. علاوه بر اين, پيامدهاى علوم جديد, بخصوص انسانگرايى اگزيستانسياليستى و خود محورى هايى كه انسان دارد, سبب شده كه الآن با ديدگاه هاى مثبت ترى دارند در زمينه «روانشناسى دين», كار مى كنند و در مورد «تجربه دينى» مطالعه مى كنند كه دريابند اوّلاً كشف و شهود و اشراق, چيست و ثانياً آيا متديّنان, سالم ترند يا نه. يك نوبت, يك قدم جلوتر رفتند و گفتند: اصلاً روانشناسى ما بر مبناى متون مذهبى باشد. يك كارهايى را هم شروع كردند و چون به قول خودشان مسيحيت, تاب آن را ندارد, نتوانستند كارى از پيش ببرند و عقب نشينى كردند. الآن نگاه غرب و روانشناسان به متديّنان و به مطالعه دين, مثبت شده است.
اين نكته را بنده خيلى جاها عرض كرده ام كه اگر ما در حديث,با علم روانشناسى و روش هايش كار بكنيم و در روانشناسى هم به حديث و آموزه هاى آن (مثلاً در زمينه روابط فرد و اجتماعْ) نظر داشته باشيم, روانشناسى را در دنيا غنا مى دهد. مسيحيت مى خواست يك مجموعه مفاهيم روانشناسى ارائه دهد, نتوانست. ما بايد بياييم از دلِ احاديث, مفاهيم روانشناسى را در بياوريم. من به دوستان دانشجو گفته ام كه شما اگر «توبه» را آن گونه كه در روايات هست و آن گونه كه در كتاب هاى اخلاقى ما هست, خوب بفهميد, اين مى رود در روان درمانى, و بعد, شيوه پيدا مى شود. به كتاب هاى خارجى هم كارى نداشته باشيد. مثلاً اگر يك انسانى, گناهكار باشد, چه طورى واقعاً مى شود از گناه, بَرَش گرداند. همه اينها را مطالعه و دسته بندى كنيد, مى شود روان درمانى از ديدگاه اسلام. بعد, با ديد غربى نگاه كنيد. مى ببيند كه يافته هاى شما مثلاً تا شصت درصدْ مثل نتايج آنهاست. البته لازم است كه بينيم آنها چه مى گويند; ولى بايد بدانيم كه ما چيزى اضافه بر آنها داريم و مى توانيم به جامعه مان و به دنيا عرضه كنيم. اين, كار بعدى است كه بايد با همكارى حوزه و دانشگاه انجام شود. ان شاء اللّه!