عزاداری برای امام حسین(ع) تا قبل از رسمی شدن آن در اواسط قرن چهارم هجری

پرسش :

عزاداری برای امام حسین(ع) تا قبل از رسمی شدن آن در اواسط قرن چهارم هجری به چه صورت بود؟



پاسخ :

امام جواد علیه السلام در کودکی (سال ۲۰۳ ق) به امامت رسید. دستگاه ستم پیشه عبّاسی ، از گذشته و چگونگی مواضع امامان علیهم السلام ، به تجربه آموخته بود که باید نظارت را بر امام علیه السلام ، مستمر کند و پیش تر ، این نظارت را با دعوت امام رضا علیه السلام به مرو ، شدّت بخشیده بود و اکنون ، تمام تلاش خود را بر این معطوف داشته بود که پیوند فکری و هدایتی شیعیان را با مرکز تلاش و نشاط و حرکت ، یعنی امام جواد علیه السلام بگسلد .

در مقابل ، امامان علیهم السلام نیز به «سازمان وکالت» توجّه نمودند . امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، این شبکه را بنیاد نهادند و به تدریج ، آن را گستراندند و به وسیله آن ، آنچه را که در هدایت ، لازم و اساسی می دانستند ، به شیعیان انتقال می دادند .

شیعیان نیز بر پایه این آموزه ها ، به سازماندهی پرداختند و پیوند خود را با عالمان و متفکرانی که از سوی امامان علیهم السلام تربیت شده بودند ، استوار می داشتند و به حیات مذهبی خود ، ادامه می دادند.

بدین سان ، رابطه شیعیان، با توجّه به وضعیت جامعه ، بیشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شدید حکومت بر رابطه امامان علیهم السلام با شیعیان ، و حبس و حصر آن بزرگواران، رابطه با ایشان ، بسیار اندک و ناچیز بوده است . بنا بر این ، روشن است که در باره موضوعِ «عزاداری عاشورا» نباید انعکاسی آن چنانی از کلام و سیره آنان در تاریخْ باقی باشد، بویژه در روزگار متوکل که خفقان عمومی و خصوصا سختگیری در باره رفتن به کربلا و زیارت قبر مطهّر سید الشهدا علیه السلام به اوج می رسد.

با این همه ، به نظر می رسد که شیعیان ، با توجّه به تربیتی که در این زمینه در محضر امامان علیهم السلام یافته بودند ، سوگواری بر ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را جدّی گرفته و در منازل و محافل خود ـ همان گونه که در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام انجام می گرفت ـ ، به آن پرداخته اند ؛ امّا مخفیکاری آنان از یک سو ، و سانسور خبری حکومت از سوی دیگر، مانع از انعکاس این محافل در منابع تاریخی شده است .

چنان که اشاره کردیم ، سختگیری بر شیعیان ، خفقان عمومی و مشکلات ایجاد شده برای زیارت مزار امام حسین علیه السلام و سوگواری بر آن بزرگوار ، در روزگار متوکل ، به اوج خود رسید ؛ ولی هنگامی که منتصر عبّاسی در سال ۲۴۸ ق ، زمام حکومت را به دست گرفت ، از مردم خواست که چونان گذشته به زیارت کربلا بروند[۱]و از سوی دیگر ، دستور داد تا مرقد امام حسین علیه السلام را بازسازی کنند[۲]و در نهایت ،آزاررسانی به شیعیان را ممنوع کرد .[۳]از این پس ، کم و بیش ، سختگیری هایی اعمال می شد (مانند : دوران سلطه حنابله بر بغداد ، پیش از به قدرت رسیدن آل بویه) ؛[۴]امّا خلفای دیگر عبّاسی ، هرگز مانند متوکل نبودند و برای زائران مزار امام حسین علیه السلام مزاحمتِ آن گونه پدید نمی آوردند . آزادی ها در حدّی بود که شیعیان ، بویژه در روزهای عاشورا، عرفه و نیمه شعبان ، به زیارت کربلا می رفتند و بر سرِ مزار امام حسین علیه السلام سوگواری می کردند، تا جایی که اندک اندک ، مزار امام علیه السلام برای عزاداری ، مکانی همیشگی شد.

در باره روزگار غیبت صغرا نیز اسنادی گزارش شده اند که نشانگر برگزاری مراسم رثا و سوگواری در کنار مزار امام حسین علیه السلام در آن روزگارند ، از جمله گزارش ابن اثیر در باره حوادث پایانی سال های حدود ۲۹۶ ق ، که نمایانگر حضور شیعیان بر سر مزار امام حسین علیه السلام و شامل شرح حال یک شیعه یمنی در آن جریان است .[۵]

قاضی ابو علی تَنّوخی (م ۳۸۴ ق) نیز آورده است که :

ابن اصدق ، به هنگام سلطه حنابله بر بغداد ، به نوحه گری بر حسین علیه السلام اشتغال داشت . راوی برای سفارش دادن رثا به دنبال شناسایی وی و دیدار با او بوده ، که در شب نیمه شعبان ـ که شیعیان با به جان خریدن همه خطرها بر مزار سید الشهدا حاضر شده بودند ـ ، او را می بیند که در آن حال و هوا ، شب را به نوحه گری می گذراند و مردم می گِریند .[۶]

در اواخر دوره غیبت صغرا نیز بَربِهاری[۷](م ۳۲۹ ق) ، دستور قتل خِلب را صادر کرد که مخفیانه در منازل شیعیان بر امام حسین علیه السلام نوحه می خواند .[۸]ابن حجر نیز در لسان المیزان ، از شاعری شیعی، سخن رانده است که به سال ۳۴۶ ق ، تا ظهر عاشورا ، در سوگ امام حسین علیه السلام رثا گفته و مردم ، همراه او گریه کرده اند .[۹]

از این نقل ها ، هر چند به خاطر سانسور خبری حاکم ، اندک اند، می توان سوگواری و گریه و زاری شیعیانِ این روزگار را نتیجه گرفت که می کوشیدند تا حدّ توان ، جریان عاشورا را به فراموشی نسپرند.

در مصر نیز به هنگام سلطه حکومت های غیر شیعی اِخشید و کافور (۳۲۳ ـ ۳۵۸ ق) ، مردم آن دیار ، روز عاشورا بر سر مزار امام زادگان (امّ کلثوم و نفیسه) گِرد می آمدند و عزاداری می کردند، بدان سان که حکومت کافور ، الزاما برای جلوگیری از آن ، در صحرا مأمور گماشته بود .[۱۰]

این گزارش های اندک نیز گویا پس از دوران رسمی شدن عزاداری در بغداد و مصر ، بر خامه مورّخان رفته اند ؛ زیرا در آن زمان، دولت های شیعی ، تشکیل، و نهادهای رسمی ، ایجاد شده بودند و مورّخان ، به ناچار ، باید آنچه را اتّفاق می افتاد و از جمله عزاداری ها ، سوگواری ها و ... را گزارش می کردند .


[۱]الكامل فى التاريخ : ج ۴ ص ۳۵۵ .

[۲]المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۲ ص ۲۱۱ .

[۳]مروج الذهب : ج ۴ ص ۱۳۵ .

[۴]برخوردهاى تنگ نظرانه اين گروه ، به حدّى بود كه حتّى خليفه عبّاسى نيز در ضمن نامه اى به مقابله با آنان برخاست . ابن اثير ، در اين باره مى نويسد : در سال ۳۲۳ ق ، كار حنبليان ، بالا گرفت و توانشان فزونى يافت . از سوى الراضى ، دستورالعملى صادر شد كه براى آنها خوانده شد و كارشان تقبيح گرديد و سرزنش شدند : «آن گاه بدگويى شماست به بهترين افراد امّت و نسبت كفر دادنتان به شيعيان خاندان محمّد ، و بعد ، دعوتتان از مسلمانان به دين بدعت آلود و مذاهب منحرف كه در قرآن ، مؤيّدى ندارند ، و منكر زيارت قبر امامان هستيد و به زائران آنها ، بدگويى كرده ، نسبت بدعت مى دهيد ، در حالى كه خودِ شما براى زيارت مردى عادى كه هيچ شرف و نسب و وابستگى با پيامبر خدا ندارد ، گرد مى آييد و دستور به زيارت او مى دهيد و به او معجزه هاى انبيا و كرامات اوليا را نسبت مى دهيد . خدا شيطان را لعنت كند كه اين كارهاى زشت را براى شما مى آرايد و لعنت كند اغواى او را ! امير مؤمنان به جِد ، به خدا سوگند ياد مى كند و به سوگندش وفادار است كه اگر از كارهاى زشت مذهبتان و كژى هاى سلوكتان دست بر نداريد ، تنبيه و فشار و كشتار و طرد را بر شما فزون خواهد كرد و بر گردنتان ، شمشير و بر خانه ها و جايگاه هايتان ، آتش فرود خواهد آورد» (الكامل فى التاريخ : ج ۵ ص ۱۷۵) .

[۵]الكامل فى التاريخ : ج ۵ ص ۱۴ .

[۶]نشوار المحاضرة : ج ۲ ص ۲۳۰ ، بغيه الطلب فى تاريخ حلب : ج ۶ ص ۲۶۵۴ (به نقل از تنّوخى) .

[۷]حسن بن على بن خلف بربهارى ، رئيس حنبليان بغداد بود و آنان را فراوان به اعمال فشار وامى داشت و آنان به خانه ها شبيخون مى زدند ، متعرّض داد و ستد مردم مى شدند و هر كس را كه بر خلاف نظر آنها نظر داشت ، ترور مى كردند ، تا جايى كه امام محمد بن جرير طبرى ـ كه خدا از او خشنود باد ـ (مؤلّف كتاب هاى تفسير و تاريخ) را مدّتى حبس خانگى كردند و وقتى از دنيا رفت ، مانع تشييع و دفنش شدند . شر و فتنه شان روزافزون گرديد ، جتا جايى كهج از نابينايانِ پناه آورده به مسجد هم كمك مى گرفتند و هر گاه شخصى شافعى از ميان آنها مى گذشت ، نابينايان را بر ضدّ او تحريك مى كردند و آنها هم شافعى را با عصايشان تا دم مرگ مى زدند ، تا اين كه خليفه الراضى ، ناچار شد در باره آنها دستور العملى صادر كند كه در آن ، گفته بود : «هر كه با اظهار دين ، نفاق بورزد و به مسلمانان حمله كند و اموال معاهدان را تصاحب نمايد ، به زودى ، گرفتار غضب و خشم پروردگار عالميان مى شود و از گم راهان است» . بربهارى به سال ۳۲۹ ق، در سنّ ۹۶ سالگى در گذشت (تجارب الأمم : ج ۵ ص ۴۱۴ ، الكامل فى التاريخ : ج ۵ ص ۲۲۳) .

[۸]پدرم و ابن عيّاش گفتند : در بغداد ، زن نوحه سراى خوب و ماهرى بود كه به «خِلب» مشهور بود (خلب ، يعنى پرده دل) . او اين قصيده (قصيده ياد شده در قصّه پيشين) را به نوحه مى خواند و ما آن را در خانه برخى از رؤسا شنيديم ؛ زيرا مردم در آن زمان ، به خاطر حنبليان ، جز در سايه قدرت پادشاه ، يا به صورت پنهانى ، نمى توانستند نوحه سرايى كنند ، و نوحه اى هم جز سوگ نامه هاى حسين و خاندان پيامبر ـ كه بر آنها سلام باد ـ بى آن كه گوشه و كنايه اى به پيشينيان در آنها باشد ، نبود .

پدرم و ابن عيّاش گفتند : ما خبردار شديم كه بربهارى گفته : به من خبر رسيده كه خانم نوحه سرايى به نام خِلب ، نوحه سرايى مى كند . او را بخواهيد و بكشيد (نشوار المحاضرة : ج ۲ ص ۲۳۳) .

[۹]لسان الميزان : ج ۴ ص ۲۳۸ ـ ۲۴۰ .

[۱۰]ابن زولاق در كتاب سيرة المعزّ لدين اللّه گفته : در عاشوراى سال ۳۶۳ ، جمعيتى از شيعيان وهوادارانشان ، به كنار مزارهاى كلثوم و نفيسه رفتند . سوارگان و پيادگان مغار نيز با آنان بودند و همگى به نوحه سرايى و گريه براى امام حسين عليه السلام پرداختند . در مصر در دوران اخشيد و كافور (غلامِ سياهى كه محمّد اخشيدى ، او را خريد و آزاد كرد و بعد به وزارت ، منسوبش نمود و به تدريج ، زمامدار مصر و سوريه شد) (سال هاى ۳۲۳ ـ ۳۵۸) ، مرقدهاى كلثوم و نفيسه در عاشورا هيچ گاه خالى از جمعيت نبود . سياهان و كافوريان با شيعيان ، عناد داشتند و سياهان در كوچه و بازار ، جلو مردم را مى گرفتند و به آنها مى گفتند : دايى ات كيست ؟ اگر مى گفت : معاويه ، احترامش مى كردند و اگر خاموش مى ماند ، با او بدرفتارى مى كردند و لباس و هر چه داشت ، از او مى گرفتند ، تا جايى كه كافورى ها ، مأمور گذاشته بودند و از رفتن مردم به بيابان ، جلوگيرى مى كردند (الخطط المقريزيّة : ج ۲ ص ۲۸۹) .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت