قدمت و خاستگاه اِسناد - صفحه 194

2. [به نظر شوالي] «اين رسم يهود، نه در يهوديت پيشينه‌اي دارد و نه در فرهنگ اسرائيلي: لذا بايد خاستگاهي خارجي براي آن فرض کنيم». بحث من بر سر خاستگاه اين موضوع در يهوديت نبود، بلکه سخن در باب کارکرد اِسناد در اسلام و خاستگاه آن بود. اسلام فقط مي‌توانسته آن را از يک جهت گرفته باشد که در آن‌جا، يا اين روش هنوز هم در قرون هفتم و هشتم ميلادي به کار مي‌رفته يا دست کم متعلق به متون ادبي و ديني کهن‌تري شناخته مي‌شده است. به لحاظ نظري، اين فرض کاملاً منطقي و معقول است که يهوديت چنين نظامي از ارجاع و ذکر سلسلة شاهدان و روات را از پيکرة ادبي کهن‌تري اخذ کرده باشد که تا کنون براي ما ناشناخته مانده است. آن ادبيات کهن‌تر را تنها وقتي مي‌توان خاستگاه اِسناد و ذکر سلسله راويان در سنت اسلامي دانست که عالمان مسلمان در قرون هفتم و هشتم ميلادي مي‌توانستند بي‌واسطة [يهود] به آن دسترسي داشته باشند. اگر از متون يهودي بگذريم، ديگر هيچ متني خواه از آن قرون، يا از آثار باستاني در خاورميانه نمي‌شناسيم که از نظام اِسناد يا نقل سلسله راويان بهره برده باشد. به علاوه، آن چنان که از کتاب جابيليس (The Book of Judilees) برمي‌آيد (ج7، باب 38 و 39)، [ذکر] سلسله شهود [يا راويان] البته با کمي تفاوت، در قرن دوم ميلادي نيز کاربرد داشته است. ۱
3. [شوالي مي‌نويسد:] «سؤال دربارة اِسناد را نمي‌توان جدا از پرسش در باب خاستگاه ديگر صفات موجود در متون تاريخي قديمي‌تر اعراب مطرح کرد». بازخواست دليل اين‌چنيني مي‌تواند راه ما را در رسيدن به پاسخ صحيح بربندد؛ خصوصاً در جايي که تلاش براي هماهنگ کردن عقايد مخالف، آن چنان که در اسلام رواج داشته، مقبول و مطلوب است. اگر ما [غريبان] معتقديم که آن مفاهيم، منقولات و قوانين با خاستگاه‌هاي گوناگون در حديث، سيره و پيش از همة اينها، قرآن تأثير گذاشته است، در اين مورد هم، چنان‌که بايد و شايد، از ارجاع تمام صفات [موجود در متون تاريخي قديمي‌تر اعراب] به يک مأخذ واحد برحذر باشيم.
[265] کوشش شوالي در تبيين و توضيح اِسناد، بر اساس منقولات راويان عرب باستان در شعر، در نظر من تنها بيهودگي و بطلان انتقاد وي را نمايان مي‌کند. اگر چنين ارتباطي موجود بود، لاجرم انتظار مي‌رفت امر اِسناد ـ که خاستگاهش بيشتر در شعر بوده است تا نثر، پيش از انتقال به نثر عرب، در شعر به کار رفته باشد. اما ابن‌اسحاق ـ که آزادانه از اِسناد استفاده مي‌کند ـ هيچ‌گاه آن را براي اشعار و اغاني به کار نمي‌برد. وي در فقرات پاياني هر فصل از کتاب خود، دربارة غزوات و سرايا، تنها به ذکر برخي اشعار و اغاني مي‌پردازد، اما هيچ اِسنادي در آنها به چشم نمي‌خورد. در مواردي معدود که ابياتي را همراه با اِسناد مي‌بينيم، اين اِسناد به هيچ وجه به آن شعر مربوط نمي‌شود، بلکه تنها به عبارت نثري اشاره دارد که قبل و بعد شعر آمده است. تنها ابن‌سعد و ابن‌هشام اما بسيار به ندرت، اطلاعات بيشتري از سلسلة ناقلان اشعار را در اختيار مي‌گذارند.

1.بر طبق: Hippolytus, Philosophumena V.vii.l [ed. Miroslav Markovich, Refutio omnium haeresium (Berlin, ۱۹۸۶), ۱۴۲:۱۸-۱۹] (and similarly X.ix.۳ [۳۸۴ :۱۸-۲۰]) . ناسنس اظهار كرده است كه تعليمات آنان را يعقوب (ياكوب) به ماريانا آموخته است. چنين ارجاعاتي به مراجع و ناقلان فراوان است. اما به عكس موردي كه فوقاً از كتاب جابليس نقل شد، اين ارجاعات واقعاً شكل سلسله سند و زنجيرة ناقلان ندارند. نمونه‌هايي كه در Delehaye, Les légendes hagiographiques آمده است، و در آن داستاني از يك قديس را يكي از شاگردانش بازگو مي‌كند، هم از اين قبيل نيست .

صفحه از 193