نيست در اين كه وجود اين صورت علميه از براى نفى خلاف حقيقت معلوم است از جواهر و اعراض خارجى و مفاهيم و از براى اين است كه حقيقت معلوم در نزد عالم موجود و مُدرك باشد. پس بايد معلوم را وجود /۱۸/ خارجى و مشخّصات زايده بوده باشد، تا اين كه به سبب تجريد آن وجود از عوارض و مشخّصات او مُدرك و معلوم گردد؛ به سبب اين كه هر گاه نبوده باشد از براى او مشخصات زايده، ممكن نمى شود تجريد او از مشخصات و در اين هنگام منع مى شود تحقيق صور علميه از براى او؛ زيرا كه صور علميه ، عبارت از تحقق معلوم است به وجود ظلّى در ذهن عالم .
وقتى كه شئ نشد مگر وجود اصلى خالص و صرف، ممكن نمى شود او را صورت علميه و تحقق ظلّى و اين است كه امام عليه السلام فرمود كه : اين است و بجز اين نيست كه مى شود مِعلَمَه بر چيزى از براى نفى خلاف او و از براى اين كه آن چيز به نفى خلاف موجود باشد در ذهن عالم و در آن جا كه مرحله ذات بارى تعالى است، چيزى نبود مخالف او تا محتاج شود به نفى مخالف از ذات به تعيين آنچه كه دانسته شده است و هر گاه در آن مرحله، ذاتِ مخالفِ ذات اوّل تعالى بود، احتياج بود در عالِم بودن به كنه ذات به سوى نفى مخالف و به سوى تجريد ذات خود از امور خارجه، به تجريد كردن معلوم از غير معلوم؛ به اين معنى كه آن چيز دانسته را از اصل ذات مجرد ملاحظه نمايد و بگرداند حد را از براى ذات مجرّده و چنين حالت از براى ذات اوّل روا نيست.
پس واضح شد كه ممكن نيست كه ذات اوّل تعالى مدرك شود به ادراك حصولى، پس ذات اوّل تعالى منكشف است به ذات خود بر ذات خود بدون صورت ذهنيه و به غير حصول ظلى ۱ . پس امام عليه السلام فرمود: كه آيا فهميدى يا عمران؟ گفت: بلى والله يا سيّدى فهميدم.
۱.همان علم حضورى خداوند به خودش.