شرح:
چون كه امام عليه السلام در عبارت سابقه فرمود كه : «بسايط حروف ، دلالت بر معانى غير نفس خود آنها ندارند و بعد از تركيب حروف بر طبق وضع ، گردانيده شدند آن مركبات اسمى و وصفى دليل از براى معنى موضوع له و آن اسم و صفت داعى از براى مسما و موصوف مى شوند و از ظاهر اين كلام چنين فهميده شد كه دلالت اسما و اوصاف بر نسق واحد است و خصوصيتى در دلالت نيست نسبت بر واجب و ممكن و مجرد و مادى»، بيان فرمود كه: فرق هست در ميانه الفاظ؛ بعضى از آنها دلالت بر كمال و وجود دارند و آنها داخل اسماء الله مى شوند و بعضى دلالت بر تحدد و لوازم ماديه دارند ، آنها از اسماء الله نيستند ؛ به جهت منافات مدلول آنها با ذات واجب . و از براى اشاره به همين نكته شايد فرمود لفظ «اعلم» را كه تا مخاطب ، ذهن خود را متوجه استشعار به كنه مطلب نمايد.
فرمود: بدان كه صفت از براى غير موصوف و اسم از براى غير معنى نمى شود، يعنى صفت اقتضاى موصوف و اسم /75/ اقتضاى معنى و حد اقتضاى محدود دارد. و اسما و صفات الهيه دلالت دارند بر كمال و وجود ، و اسما دلالت بر انحصار ، و احاطه اسم از براى ذات الهى نمى شوند ، پس اسماء الله دلالت بر محصور بودن و محاط بودن ذات ندارند.
و قول شريف امام عليه السلام : كما تدل على الحدود التي هى التربيع ...، بنا بر سياق فقرات سابقه لفظ «على» نبايد در اين فقره بوده باشد ؛ زيرا كه ظاهر كلام با بودن «على» در عبارت اين است كه اسما و صفات الهى دلالت بر حدودى كه آن تربيع و تثليث و تسديس است كند و اين موافق با فقره اولى نمى شود ؛ زيرا كه در فقره اولى نفى دلالت بر احاطه شده بود نه اثبات دلالت بر تحديد و حال آن كه تحديد خدا باطل است و هرگاه لفظ «على» در عبارت نباشد و يا اين كه زايد باشد و فاعل «تدل» لفظ «حدود» گرفته شود ، توافق فقرتين حاصل مى شود؛ زيرا كه تقدير كلام چنين مى شود «كما تدل الحدود التي هي التربيع و التثليث و التسديس على الإحاطة» و يا اين كه «على» را بنائيه بگيريم و فاعل «تدل» ضمير مستتر راجع به اسما و صفات بگيريم و تقدير كلام چنين