ينتهي إلى ما به الاشتراك الذاتي» و به اين جهت حكم كرده اند بر عدم صدق مفهوم وجود بر خداى تعالى و گفته اند: حكم نمى كند عقل بر خدا نه به وجود و نه به عدم.
و چون كه ذيل كلام به حديث تعطيل كشيد، باكى نيست كه در مرحله حمل اسما و صفات بر ذات احديت تحقيقى به دست آيد كه نه تشبيه زايَد و نه به تعطيل گرايد. گوييم كه شك نيست در اين كه مفاهيم اسما و صفات كه مفهوم و متصور ماها هست مثل عالِم و حاكِم و عاصِم و قاسم و قادر و قاهر و غافر، مجملاً اسماى حُسنا كه در كتب معروفه ضبط شده است، به ذات بارى تعالى صادق است و صدق مشتق بر ذات مستلزم قيام مبدأ اشتقاق نيست تا لازم شود كه ذات بارى تعالى محل مبادى و مصادر اين مشتقات شود و لازم شود تركيب در ذات بارى تعالى ، بلكه اين مفهومات، مفهومات بسطيه اند ؛ مثلاً «موجود» يعنى «هست» نه اين كه «شيء ثبت له الوجود» و همچنين است كل مشتقات. «قادر» يعنى توانا، «ناطق» يعنى گويا، «سامع» شنوا، «عالم» دانا.
و مناط صدق مشتقات در بعضى مواضع قيام مبدأ است و اين ظاهر است و در بعضى مواضع ، نفس موضوع است وقتى كه بوده باشد فردى از مبدأ قائم به ذات خود، مثل اسود و ابيض كه مفهوم آنها سياه و سفيد است و گاهى مى شود اسود و ابيض به طريق قيام مبدأ مثل جسم كه قائم بوده است به سواد و بياض. و كفايت مى كند بودن ذات مناط صدق مفهوم مشتق بر ذات و لازم نيست قيام مبدأ بر ذات موضوع، بلكه كافى است بودن ذات به حيثيتى كه صحيح باشد انتزاع اين مفهوم از او، بلكه اين قسم اولى و اقوى خواهد بود از قيام مبدأ اشتقاق به طريق حقيقت يا به طريق اعتبار.
وقتى كه اين مقدمه تمهيد يافت، مى گوييم: صدق موجود- مثلاً - بر ذات خدا به اين معنى است كه ذات خدا صحيح است كه انتزاع /79/ اين مفهوم از او بشود، بدون اين كه حصه اين مفهوم و يا فردى از او قائم بوده باشد به ذات خدا به قيام حقيقى؛ زيرا كه مستلزم است كه بوده باشد ذات خدا موجود به وجودى غير اين وجود تا اين كه بوده باشد محل حقيقى از براى اين وجود و نمى شود كه حصه و يا فردى قائم باشد به ذات خدا به قيام اعتبارى؛ زيرا كه معنى قيام اعتبارى آن است كه اين وجود تابع باشد