مىشود ،۱ تا آن جا كه كاملاً از بين مىرود۲ و در آن حال ، عقل به طور كامل ، زنده مىگردد۳ و زمام انسان را به دست مىگيرد و از آن پس ، زمينهاى براى انجام دادن كارهاى ناشايست در وجود او باقى نمىمانَد۴ و در نتيجه ، حكمت با عصمت۵ همراه مىگردد و در نهايت ، همه ويژگىهاى حكيم و عالم حقيقى براى آدمى حاصل مىگردد و در بالاترين مراتب علم و حكمت ، به والاترين درجات خودشناسى و خداشناسى مىرسد .۶
در اين مرتبت والا ، دل آدمى از هر چه فانى است ، گسسته مىگردد و به عالم بقا مىپيوندد ، چنان كه سرورِ حكما و اميرِ عرفا در تفسير حكمت مىفرمايد :
أوَّلُ الحِكمَةِ تَركُ اللَّذّاتِ ، وآخِرُها مَقتُ الفانِياتِ .۷
آغاز حكمت ، ترك لذّتها و پايان آن ، نفرت از چيزهاى نابودشدنى است .
و نيز مىفرمايد :
حَدُّ الحِكمَةِ الإعراضُ عَن دارِ الفَناءِ ، وَالتَّوَلُّهُ بِدارِ البَقاءِ .۸
حكمت ، يعنى روى گرداندن از سراى ناپايدار و شيفتگى به سراى ماندگار .
اكنون با تأمّل در نقش حكمت در تكامل انسان ، روشن مىشود كه چرا