عقل از ديدگاه ملا صالح مازندراني - صفحه 25

نفس مينامند؛ از آن رو که ]در فعل خود[ به بدن تعلّق و ارتباط دارد و گاه آن را عقل مينامند؛ از آن رو که در ذات خود، از مادّه بيگانه است و به عالم قدس منسوب است. اين‌که آن جوهر را عقل مي‌نامند، از آن جهت است که به اين اعتبار دوم، نفس را در بند ميکند و آن را از مقتضيات اعتبار اوّل ـ که شرور و مفاسدي است که مانع از بازگشت نفس به عالم قدس ميشود ـ باز ميدارد.
بر پايه آنچه خوانديم، در نگاه شارح، نفس سکّهاي دو رويه است که يک روي آن، به سوي عالم مادّه است و رويي ديگر، به سوي عالم ملکوت، و نفس را از آن منظر که به ملکوت نظر دارد، عقل مينامند. بر پايه اين تعريف، ميتوان دانست که چرا نفس انسان، گاه به بدي رو ميآورد و گاه آهنگ خدايي شدن دارد. اين جوهر، گرچه در ذات خود مادّي نيست، امّا بستر ظهور و رشد آن، بدن خاکي است. آن گاه که مقتضيات عالم مادّه و لوازم ارتباط با بدن خاکي و مادّي، زمام اختيارِ اين جوهر را به دست بگيرد، آن را به سوي پليدي‌ها مي‌کشاند و آن گاه که ـ واژگونه حالت پيشين ـ جنبه تجرّد و ارتباط با عالم ملکوت در آن برجسته گردد، آن را به سوي پاکي‌ها مي‌کشاند و از مقتضيات و پيامدهاي ناگوارِ تعلّق به بدن، دور مي‌کند. در اين جاست که مي‌توان آن را عقل ناميد.
وي در جايي ديگر، اين معنا را آشکارتر بر مي‌نمايد. بنگريد:
العقل جوهر قلبي قابل لمعرفة الصانع و ما يتعلّق به، أي معرفة الآخرة و ما يتعلّق بها، و هو مبدأ التقوي و به ضبطها و حفظها و سيرها و نقل صاحبها إلي ساحة حضرة القدس ‌‌(همان: ج 1 ص 147).
عقل جوهري، قلبي است که ميتواند صانع را بشناسد و نيز آنچه را که با شناخت صانع در ارتباط است؛ مانند شناخت آخرت و نکتههاي مرتبط با آن. و اين عقل، خاستگاه تقواست و بدان مي‌توان نفس را در اختيار داشت و آن را حفظ کرد و به سوي عالم قدس به حرکت در آورد.
وي در اين سخن، آنچه را که پيش‌تر گفتيم، بيشتر روشن کرده است. عبارت قابل لمعرفة الصانع ، به روشني نشان‌دهنده نکتهاي است که پيش از اين بدان اشارت کرديم. به ديگر سخن، عقل اين شايستگي و توان را دارد که به بارگاه قدس بار يابد؛ اما اين، در گرو آن است که در بند مقتضيات مادّه و بدن نباشد.
وي در جايي ديگر، بُعدي ديگر از ابعاد عقل را اين گونه بر مينمايد:
و العقل الجوهر المجرّد الذي يدرک المعاني الکلّية و الحقائق المعنوية، مِن عقل البعيرَ عقلاً إذا شدّ بالعقال. سمّي به لأنّه يمنع صاحبه عن ارتکاب ما لا ينبغي مثل العقال ‌‌(همان: ج 1 ص 143).
عقل، جوهر مجرّدي است که معاني کلّي و نيز حقايق معنوي را در مي‌يابد. واژه عقل را از عَقَلَ البعير گرفتهاند؛ يعني شتر را با عقال بست. و عقل را از آن رو عقل ناميدهاند که همچون عقال، انسان را از دست زدن به آنچه روا نيست، باز ميدارد.

صفحه از 43