آنچه در اين سخن شارح، شايسته درنگ است، يکي پافشاري وي بر تعريف عقل چونان جوهري مجرّد است که در عبارتهاي پيشين نيز به چشم ميخورد. ديگر آن که وي عقل را دريابنده معاني کلّي ميداند و اين سخن، چنانکه ميدانيم، از ديدگاههاي شناخته شده فيلسوفان است. آنان عقل را قوّه مُدرِک کليّات به شمار ميآورند.
سوم آنکه وي شناخت حقايق معنوي را نيز از ويژگيهاي عقل شمرده است. با سنجش ميان اين چند سخن که از شارح آورديم، ميتوانيم بگوييم: اينکه عقل ميتواند به عالم قدس راه يابد و تقوا را براي انسان به ارمغان آورد، ريشه در همين توانايي او در شناخت معنوي دارد.
نيز وي در شرح حديث سيزدهم از کتاب عقل، به تعريف عقل از زاويهاي ديگر اشاره ميکند و مينويسد:
العقل جوهر مجرّد له مراتب متفاوتة في النقص و الکمال باعتبار التفاوت في العلم و العمل و الکشف حتّي يبلغ غاية الکمال الّتي تختصّ بعقول الأنبياء و الأوصياء( (همان: ص 198).
بر پايه اين سخن، عقل گرچه حقيقتي واحد است؛ ولي رتبههاي گوناگون دارد که برخي والاتر و کاملترند و برخي پايينتر و ناقصتر. اين نقص و کمال، از تفاوت درجات علم و عمل در انسانها پديد ميآيد. هر چه انسان عالمتر باشد و به علم خويش بيشتر عمل کند، عقل او کمال بيشتري مييابد و بر عکس، هر چه بهره او از علمْ کمتر و عمل او نيز اندکتر باشد، عقل وي نيز در پايهاي پايينتر جاي ميگيرد و از اين روست که عقول انبيا و اوصيا ـ از آن جا که بيش از ديگران از علم و عمل بهره دارند ـ کاملترين عقلهاست.
2. آنچه گذشت، تنها يک تعريف عقل از نگاه شارح بود. امّا وي تعريف عقل را به گونهاي ديگر نيز محتمل ميداند. وي پس از يادکرد نخستين حديث از کتاب عقل و جهل، عقل را اينگونه شناسانده است:
وقد يطلق العقل علي الجوهر المفارق عن المادّة في ذاته و فعله ... و أنّه روح النفس الناطقة و حالة لها و متعلّق بها کتعلّق النفس بالبدن و بإضاءاته و اشراقاته تضيء النفس و تشرق و تبصر ما في عالم الملک و الملکوت و تعرف منافَعها و مضارّها (همان: ص 67).
و گاه عقل را به معناي جوهري به کار ميبرند که هم در ذات و هم در فعل خود، از مادّه جدا و بيگانه است. بدين معنا، عقل روحِ نفس ناطقه و حالتي از حالات آن است که بدان ارتباط و تعلّق دارد؛ آن گونه که خود نفس ناطقه، با بدن در ارتباط است و با نورانيّت و درخششِ اين عقل است که نفس نيز نوراني ميگردد و ميدرخشد و آنچه را در عالم ملک و ملکوت است، ميبيند و سود و زيان خويش را ميشناسد.
اين تعريف عقل، با تعريف پيشين تفاوت دارد. چنان که در تعريف پيشين دانستيم، عقل در آن جا گرچه در ذات خود، از مادّه بيگانه بود؛ امّا براي بروز کارکرد خود، به بدن نياز داشت. به ديگر