النعمة: ص 145) و در نهايت، مشهورترين مورد، فترت ميان حضرت عيسي( تا حضرت محمّد( است که در مدّت زمان آن، اقوال گوناگوني ذکر شده است. ضحّاک، آن را چهارصد و سي سال و اندي، قُتاده، پانصد و شصت سال، کَلبي، پانصد و چهل سال، و ابن جريح، پانصد سال دانستهاند (الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور: ج 2 ص 269).
امّا نظر دقيقتر، از پاسخهاي امام باقر( به سؤالات نافع در اين باره به دست ميآيد. در اين روايت آمده است:
[امام] فرمود:«طول زمان فترت را به قول من ميخواهي يا به قول خودت؟». او ميگويد: هر دو. امام( ميفرمايد: «به قول من، پانصد سال و به قول تو، ششصد سال» (البرهان في تفسير القرآن: ج 2 ص 265).
در مورد پذيرش اين نوع فترت، از آنجا که در قرآن کريم بدان اشاره شده است، روايات وارد شده در اين زمينه را همه علما و بزرگان عالم اسلام و تشيع، از جمله علي بن ابراهيم قمي (تفسير القمّي: ج 1 ص 164)، محمّد بن مسعود عياشي (تفسير العياشي: ج 1 ص 20)، شيخ طوسي (التبيان: ج 3 ص 479)، و شيخ طبرسي (مجمع البيان: ج 3 ص 305) پذيرفتهاند.
شيخ صدوق( اين توضيح را ميافزايد که البته تأويل آن، غير از چيزي است که مخالفان از آن به «انقطاع انبيا» تعبير کردهاند؛ بلکه چنانکه کتاب خداوند ميفرمايد، حضرت محمّد( هنگام فترت رُسُل، مبعوث شد، نه فترت انبيا و اوصيا، و بعد از حضرت عيسي(، انبيا و اماماني پنهان بودند، از جمله خالد بن سنان عبسي که ميان او تا حضرت محمّد( پنجاه سال فاصله بود (کمالالدين و تمام النعمة: ص 658).
علامه طباطبايي( نيز فترت را مخصوص عدم بعثت انبياي داراي کتاب و شريعت دانسته و آورده است:
اگر مطلقِ نبي مطرح باشد، ما تحققّ آن را نميپذيريم؛ چه اين که يعني قريب شش قرن، زمين خالي از نبي بوده باشد، و اين، نادرست است (الميزان في تفسير القرآن: ج 16، ص 244).
2ـ2. فترت ائمّه(
ملا صالح مازندراني، فترت ائمّه را به معناي «عدم وجود امام ظاهر بين يک امام با امام قبلياش» دانسته است (شرح اُصول الکافي: ج 6، ص 268)؛ ليکن گروهي اين تعريف را بدون لفظِ «ظاهر» بيان کردهاند، چنان که قاضي نعمان، در ميان فِرَقِ اسلامي، از فرقهاي نام ميبرد که قائل به فوت امام حسن عسکري( و عدم وجود فرزندي براي ايشان بودند و معتقد بودند که خداوند، نعمت وجود حجّت الهي را از مردم زمين به سبب معاصيشان از آنها گرفت و اين، زمان «فترت امام»