خدا (درباره ترک دنيا) به من رسيده، پس برايم چه کاري ميتواني انجام دهي؟ آن دوست ميگويد: اين فرمان خدا است که مرا هم در برگرفته و نميتوانم بار محنتي از تو بردارم و غمت را بگشايم و لحظهاي از مرگت را به تأخير اندازم، ولي اينک من پيش توام، مرا زاد خويش قرار ده و همراه خود ببر که تو را سود ميبخشد. آنگاه دومي را فرا ميخواند و ميگويد: تو دوست من بودي و از ميان سه دوست نزد من، نيکوتر بودي و چنانکه ميبيني فرمان الهي (در خصوص مرگ) به من رسيده، چه کاري از دستت برايم برميآيد؟ وي ميگويد: چه ميتوانم برايت انجام دهم، در حاليکه اين فرمان الهي به من نيز رسيده و از اينرو نميتوانم بار غمي از تو بردارم و محنتي از تو برطرف سازم و لحظهاي از مرگت را به تأخير اندازم، ولي به هنگام بيماري در خدمتت ميباشم و چون بميري به خوبي تو را غسل ميکنم و لباس نو بر اندامت ميپوشانم و بدن و عورتت را مستور ميدارم.
آنگاه سومي را (به نزد خود) ميخواند و ميگويد: همچنانکه ميبيني، فرمان خدا در (خصوص مفارقت از دنيا) به من رسيده و تو در ميان سه دوستم، پيش من خوارتر از بقيه بودي که تو را رها کرده بودم و به تو اعتنايي نداشتم، اکنون چه کاري برايم ميتواني انجام دهي؟ او ميگويد: من در دنيا و آخرت در کنار تو و همدمت خواهم بود، با تو وارد قبر ميشوم و با تو بيرون ميآيم و هرگز از تو جدا نخواهم شد.
آنگاه پيامبر فرمود: آن (سه دوست)، کساني نيستند، جز مال و خويشاوندان و عمل او (کنز العمال: ج 15 ص 757).
همچنين در تصاوير ديگري، شاهد آن هستيم که رسول خدا( مرگ را براي مؤمنان، در سيمايي زيبا و با شکوه و براي کافران و ستمن پيشگان، در هيأتي زشت و کريه به نمايش گذاشته است.
گلي خوشبو
در تصويري بديع، رسول اکرم( مرگ را براي مؤمن همچون استشمام يک دسته گل خوشبو ترسيم نموده، ميفرمايد:
مرگ، ريحانه مؤمن است ( المجازات النبوية: ص 210). ۱
يعني همچنان که از استشمام گلهاي خوشبو و معطر، احساس بهجت و نشاط به انسان دست ميدهد، مرگ نيز براي مؤمن نشاطآور و تسکين بخش است؛ چرا که او را از آلام و سختيها و رنجها و مصائب اين دنيا ميرهاند ، و او را به گلستاني زيبا و مصفا وارد ميسازد.
1.. «الموت ريحانة المؤمن» (بحار الانوار: ج ۷۹ ص ۱۶۸ ؛ کنز العمال: ح ۴۲۱۳۶).