ثانياً : موت در غربت و دورى از وطن مألوفش بطورى كه از خوف سلطان وقت مجبور به ترك وطن و هجرت به سرزمين ايران شد .
چه خوش گفته است جامى :
صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَين اين نكته عيان است من العلم إلى العين
ما الحاصل فى البين چه گوئى سفرى كن چون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين
بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستى كو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين
در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفر در مذهب تقليد بود نفى دوئى شين
اين وحدت محض است كه از كثرت تكرار گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين
جامى مكن انديشه نزديكى و دورى لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين
و اين بيت را نيكو سروده اند :
تا دسته گل زخار نگريخت در گردن دلبران نياويخت
مرحوم واعظ تهرانى در روح و ريحان ۱ اين موضوع را به خوبى بررسى كرده است.
او در روح و ريحان دهم مى گويد : بدان حضرت عبدالعظيم به بياناتى كه در رحلت آن بزرگوار مذكور مى شود ـ و عبارتش را در سطور بعدى مى خوانيد ـ معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليه السلام بود ، از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند، و به خطّه رى نزول اجلال كردند، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليه السلام بوده است، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليه السلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند .
و بعضى نقل كرده اند :
1.روح و ريحان ( جنة النعيم )، ج ۳، ص ۱۳۱ چاپ محقَّق .