امامزادگان رى - صفحه 266

ميدان بگردانيد، بعد از آن او را بر زمين افكند و مركب بر روى او دوانيد كه همه اعضايش خرد شده جان به مالكان جهنم تسليم كرد. و بعد از آن هر يك از سه برادر ديگر او آمدند و هر يك به دست قاسم به جهنم رسيدند.
اما چون ازرق ديد كه چهار پسر او به سقر واصل شدند، جهان در چشم او تيره و تار شد و غضب بر او مستولى گرديد ـ و او را با هزار سوار برابر گرفته بودند ـ در معركه جنگ آمد و بعد از رد و بدل قاسم گفت: غم فرزندان مخور كه اين دم، تو را نيز به پسران ملحق خواهم ساخت.
و هر دو سپاه از دور به نظاره ايشان بودند كه ناگاه ازرق نيزه حواله اسب قاسم كرد و اسب قاسم از پادرآمد پياده شد؛ حضرت امام حسين به يكى فرمود كه اين اسب را به او برسان چون اسم به قاسم رسيد جست و بر مركب سوار شد و خدا را ياد كرد و به قوه حيدرى ضربتى بر كمر آن ملعون زد كه چون سرگين سگ به دو نيم شد غريو و فغان از لشكر شاميان برآمد قاسم جسته بر اسب او سوار شد و لجام اسب امام را گرفته به نزد امام رفت و از مركب پياده شد و ركاب عم را بوسيد و عرض كرد: اى عماه العطش العطش، اى عم بزرگوار تشنگى كار مرا ساخته. حضرت بسيار گريست و فرمود: اى قاسم نزديك رسيده كه از دست جدّت شراب كوثر نوشى و از اين غم ها و الم ها خلاصى يابى، اى قاسم زمانى به نزد مادر خود رو كه از الم مهاجرت تو اشك حسرت از ديده مى بارد.
قاسم با چشمى گريان و دلى بريان، رو به خيمه ها آورد، چون به نزديك رسيد آه او از مادر و عروس را شنيد كه با گريه مى گفتند: آه نمى دانيم كجايى؟! آيا نخل قامتت برپا باشد؟! آيا شهيد شده اى و در خون خود غلطيده باشى؟! قاسم يكباره صدا به گريه بلند كرد مادر و عروس و ساير اهل بيت از خيمه بيرون دويدند و دست در گردن قاسم كردند و ناله و فغان ايشان زياده شد، باز قاسم وداع نموده با دل بريان، عنان مركب را به جانب ميدان گردانيد و بر ميمنه و ميسره لشكر اعدا زد.

صفحه از 324