پس لعين بدگوهرى اسب تاخت و ضربتى بر فرق مبارك شاهزاده مظلوم زد و از اسب افتاد فرياد، برآورد يا عماه ادركنى؛ اى عم بزرگوار مرا درياب. چون امام حسين عليه السلام آواز قاسم را شنيد مانند عقاب آمد و صف ها را شكافت و تيغى حواله عمر قاتل قاسم كرد، آن لعين دست پيش آورده دست نحسش قطع شد و آخر به جهنم واصل شد.
پس حضرت بر سر فرزند برادر خود آمد ديد كه پا به زمين مى سايد و آهنگ پرواز عليين دارد و هنوز رمقى در قاسم باقى مانده بود، چشم باز كرد و در عم خود نگريست و تبسّمى نمود و جان به جان آفرين تسليم كرد.
اما جناب امام حسين عليه السلام چون قاسم را به آن حالت ديد سيلاب اشك از ديده ها جارى كرد و گفت: اى نور ديده به خدا قسم كه عم تو گران است كه تو او را به يارى خود بخوانى و نتواند تو را يارى كند. پس حضرت امام حسين عليه السلام قاسم را برداشت و سينه او را بر سينه خود گذاشت و پاهاى قاسم بر زمين مى كشيد و او را برد و در ميان كشتگان افكند، پس ناله و افغان از سراپرده عصمت بلند شد و حضرت فرمود: اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از اين روز ديگر مذلت و خوارى نخواهيد ديد.
جامع اين كتاب گويد: غرض از اظهار مطلب اين بود كه؛ جنت آرامگاهان ملا محمدباقر مجلسى و ملا مهدى نراقى هر دو در كتاب خود مجموع امر قاسم را نقل فرموده اند و باز نوشته اند كه او صغير بود، اين با احاديثى كه نقل فرموده اند نمى سازد اولاً علما نوشته اند كه حضرت امام حسن عليه السلام را سيزده اولاد ذكور بود و بزرگتر از همه قاسم بوده و سه دختر داشت يكى فاطمه نام، مادر امام محمد باقر است كه در كربلا چهار ساله بود. و اين اولادها يك دفعه به دنيا نيامده اند بلكه به دفعات آمده اند و قاسم با بزرگتر اولاد ذكور بودن، باز صغير باشد، به ضابطه درست نمى آيد، مگر آن كه در وقت شهادت امام حسن صغير باشد بله درست و صحيح است و وفات امام حسن در سنه چهل و سه هجرى بود و امام حسين عليه السلام در شصت و يك، دوازده سال بعد از پدر بود.