امامزادگان رى - صفحه 278

پيرزن را پسرى ديگر اسماعيل، نام، بود در باغ ايستاده بود ديد كه سواره و پياده از عقب يكديگر مى رسند فى الفور مادر را خبر كرد چون پيرزن از آمدن مخالفان خبر شنيد بناليد و گفت: بار خدايا تو مى دانى كه من تاب جفاى اين ستمكاران را ندارم به دوستى مصطفى و مرتضى اين كار كردم اجل بر من فريضه گردان در ساعت به جوار حق پيوست انا للّه و انا اليه راجعون.
اما راوى گويد كه فرزندان عمار ياسر كه در ولايت ارنكه رودبار بودند شنيدند كه سر مبارك شاهزاده قاسم را به رى آوردند و باز به شميران مى برند، ابراهيم بن محمد عمار ياسر با ابن عمّان خويش روى به راه شميران نهادند و با ظالمان مجادله بسيار كردند و چندين مخالف را به دوزخ فرستادند و سر مبارك قاسم را با تن پيرزن و تن پسر در موضع دزج عليا [دربند عليا] دفن كردند در شب دوشنبه بيست و نهم ماه صفر.
و اين حكايت در بحر الانساب كبير صحت يافته. اما چهارده جلد كتاب از نسخه مختصرى كه از روى بحر انتساب كبير برداشته بودند به نظر داعى رسيد تمامى در عروسى حضرت قاسم در كربلا و يك شب با هم بودن و زفاف اتفاق افتادن و حامله شدن زبيده خاتون از قاسم و بعد با مادرش حضرت شهربانو به رى آمدن و مادرش در غار پنهان شدن و زبيده خاتون را وضع حمل كه شد، در رى وفات يافته؛ تمامى به اين طريق مكتوب بود و در همين كتاب در مجلس ديگر مى گويد:
فصل روايت كرده اند كه در آن زمان كه حضرت امام حسين عليه السلام و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عم زادگان همگى را در زمين كربلا شهيد كردند. چون حضرت امام حسن عليه السلام برادر خود را وصيت كرده بود كه دختر خود زبيده خاتون را به عقد فرزند من قاسم درآورى، اما حضرت امام حسين عليه السلام را مقصود چنين بود كه هرگاه به كوفه رسند، شاهزاده قاسم را، كدخدا سازد، چون يزيد ابن معاويه كينه حضرت را در دل داشت حيله نمود و لشكر بى اندازه به حرب امام مظلوم فرستاد

صفحه از 324