امامزادگان رى - صفحه 273

اما راوى گويد كه: چون ناله ايشان به سمع مبارك حضرت سيدالشهداء رسيد باز عنان مركب را بگردانيد و به در خيمه آمد و گفت: اى غريبان من و اى مظلومان من شما را چه افتاده است يك ساعت بگذاريد تا رضاى خداى عزّ و جلّ را حاصل كنم و به سوى خداوند خود واصل شوم و جان شيرين را به درجه شهادت رسانم.
شهربانو از خيمه بيرون آمد و دست و قدم حضرت را بوسه داد و گفت: يا امام عالم و عالميان! فرزند تو از تشنگى فرياد مى كند چون حضرت بشنيد آب در ديده ها بگردانيد و فرزند خود را در كنار گرفت و روانه ميدان شد و گفت اى ظالمان اگرچه مرا گناهكار مى دانيد، لكن فرزند معصوم من چه گناه دارد كه آب به او نمى دهيد؟! ناگاه برادرزاده سعد ابن ازرق، اشعث نام تيرى بينداخت كه از قفاى وى بيرون آمد و جان تسليم كرد. انا للّه و انا اليه راجعون حضرت بگريست و گفت لعنت اللّه على القوم الظالمين و گفت بد تيرى بود كه بر فرزند من زدند؛ و القاب آن طايفه به بدتير بماند؛ امام حسين عليه السلام عنان مركب بگردانيد و گفت: اى شهربانو بستان طفل خود را كه از دست جدش سيراب شد. چون پردگيان حرم عصمت آن طفل را كشته ديدند فرياد و نوحه برآوردند.
راوى گويد: در آن زمانى كه مختار ابن عبداللّه ابى عبداللّه نخعى خروج كرد، كشندگان حضرت امام حسين عليه السلام در كوفه بودند؛ دمار از روزگار مخالفان برآورد هيجده هزار خوارج كه به كينه آل محمد صلى الله عليه و آله كمر بر قتل آن بزرگواران بسته بودند و زبان ناسزا به اهل بيت گشوده، يكان يكان را به قتل درآورد و ايشان را به مالك دوزخ رسانيد.
اما اشعث كه برادرزاده سعد ابن ازرق ملعون بود، روى به هزيمت نهاد و در كوه پايه رستمدار در بالاى دربندك رودبار وطن ساخت تا آن زمان كه يوسف ابن محسن ابن امام موسى كاظم عليه السلام از ظلم خوارجان مدتى در شام به تقيه به سر مى بردند، چون ديد كه در آنجا نمى تواند بودن، از آنجا بيرون آمد و به كوه پايه

صفحه از 324