يا امام تو مى روى و ما را به كه وامى گذارى؟! آن گاه بى بى شهربانو فرياد برآورد و گفت: يا حضرت امام تو مى دانى كه من در اين شهر غريبم و مرا غير از تو يارى نيست، مِن بعد مصلحت را چگونه مى بينى؟ حضرت گفت: چون مرا مخالفان شهيد كردند تو بر اسب من سوار شو و پيش برادران خود رو.
و حضرت امام حسين عليه السلام گفت: اى ياران؛ در ميان ما يك مرد باشد كه عيال مرا به ولايت رى برساند در پيش برادران وى، زينب كه خواهر وى بود گفت: اى برادر عبداللّه ابن ابوذر غفارى زنده است وى را شهيد نكرده اند، حضرت وى را طلب كرد و گفت: يا عبداللّه چون ظالمان مرا شهيد كنند، اول عيال مرا به ولايت رى رسان در پيش اولاد ملك يزدجرد بن شهريار. عبداللّه گفت: يا حضرت هزار جان من به فداى نام تو باد كاشكى مرا پيش تو شهيد كردندى.
راوى گويد كه چون حضرت امام حسين عليه السلام را شمر ذى الجوشن شهيد كرد، ذوالجناح آمد بر در خيمه ايستاده بود شهربانو و زبيده خاتون بر اسب حضرت امام سوار شدند و از كربلا روى به ولايت رى نهادند و عبداللّه ابن ابوذر غفارى در خدمت آن دو خاتون بود چون به ولايت رى رسيدند، در حوالى شهر غارى بود شهربانو در آن غار غايب شد و زبيده خاتون بنت امام حسين عليه السلام را در شهر رى شهيد كردند.
اما عبداللّه ابن ابوذر غفارى عليه الرحمه را چهار فرزند بود بدين اسامى: ابرار و بندار و امين و مهين؛ و ايشان در شهر رى بيفته روزگار گذرانيدند و عبداللّه به شهر رى در جوار حق پيوست. اما فرزندان عبداللّه ابن ابوذر غفارى عليه الرحمه ابرار و بندار از شهر رى، روى به ولايت لاريجان نهادند چون به موضع لهير رسيدند وطن ساختند، ذريات ايشان بسيار شد به القاب بندار و ايشان را به آن سبب بندار گويند كه همراه حضرت زبيده خاتون و شهربانو آمده بودند به شهر رى. تا اينجا از كتاب بحر الانساب نقل كرده.