كه در بالاى شهر رى است او را در پرده عفت كرد و زبيده خاتون نيز كه دختر او بود دامن او را گرفته بود كه من نيز با تو مى آيم. خاتون قيامت گفت: كه اى جان مادر امانت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام پيش توست، چگونه با من مى آيى من با تو عهد كردم كه چون امانت را بسپارى من تو را به پيش خود برم، به هم وداعى كردند و خاتون قيامت به پرده عصمت و عفت مستور شد در آن كهف غار بالاى شهر.
زبيده خاتون را زياد ابوذر غفارى ـ رحمة اللّه عليه ـ به شهر رى برد و به فرزندان يزدجرد سپرد كه خالوان او بودند و زياد همچنان به خدمت فرزندان پادشاه يزدجرد مى بود و از براى شهداى كربلا عزا و مصيبت داشتندى و نوحه و زارى كردندى.
ايضا در همين كتاب محل ديگر بدين طريق روايت مى كند كه: چون مخالفين در قتل اولاد ائمه كمر عداوت را بسته و در ايام هر يك از خلفا امرى صادر مى شد كه هر جايى و هر مكانى كه يكى از ابوترابيان يافت شود او را به قتل رسانند، چنانچه در روايات بسيار آمده كه در هر دهى و دهكده و شهرى كه ايشان را مى يافتند در كشتن ايشان خوددارى نمى كردند و جمعى را در ميان ديوارها گذارده بنايى مى كردند و گويا هيچ رحم بر مصطفى و اولاد او در دل نحس ايشان نبود ـ كه لعنت خداى بر آن ظالمان باد ـ و اولاد ائمه از ترس هر يك به ولايتى مى گريختند و بعضى نسب خود را پنهان داشتند و به تقيه روزگار خود را گذران مى نمودند.
فصل ذكر اولاد بنى هاشم و محبان و مواليان و معتقدان اهل بيت حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در اين كوه پاى هاى دارالمرز از ظلم و هزيمت بنى مروان ـ عليه اللعن ـ آمده و در تقيه مانده اند.
يكى از اولاد عمار بن ياسر كه در پيش فرزندان پادشاه يزدجرد بودند، چون زبيده خاتون كه دختر حضرت امام حسين عليه السلام بود و منكوحه قاسم ابن امام حسن عليه السلام بود كه زياد ابن ابوذر غفارى ـ رحمة اللّه تعالى ـ او را به شهر رى آورده به پيش پادشاه