يزدجرد كه خالوان او بودند؛ ايشان اسعد ابن عمار ياسر را به خدمت او گذاشته بودند كه هميشه محرم خانه باده اهل بيت بود.
چون مدت نه ماه برآمد كه ولادت حضرت قاسم حسن ثانى شد در همان ساعت كه از مادر تولد كرد زبيده خاتون به جوار حق پيوست بر همان قرار معهود كه مادر او حضرت ستى شهربانويه به او كرده بود و حضرت قاسم ابن حسن ثانى را تمامت كسانى كه در شهر رى بودند از نساء كه در پستان شير داشتند همه حاضر گرديدند و از پستان هيچ كس در دهن نگرفت؛ اخرالامر منكوحه اسعد ابن عمار ياسر زنى آيسه بود او آمد و پستان خشك خود را در دهان حضرت قاسم حسن عليه السلام نهاد و به قدرت بارى تقدس و تعالى از آن پستان خشك او شير پيدا شد و حضرت قاسم حسن شير او نوشيد.
چون فرزندان پادشاه يزجرد چنان ديدند به غايت خوش دل شدند و عنايت بى نهايت در حق اسعد بن عمار ياسر كردند و او را از جهت آب و هوا در پايين قلعه شهميران فرستادند ـ و آن قلعه را عم پادشاه يزدجرد ساخته بود نام او شهميران بن قباد بن هرمز بود ـ و اسعد بن عمار ياسر آنجا بود و حضرت قاسم را به جان دل بسته نگه مى داشت، و در آن حول دهى بود نام آن حسن آباد و آن دهيك را فرزندان پادشاه يزدجرد به اسعد بن عمار ياسر مسلم داشته بودند و در كوبان دكن بدو دعوى مى كردند كه از آنِ ماست.
چون فرزندان پادشاه يزدجرد به دارالمرز افتادند و بنى مروان ـ عليه اللعنه ـ مملكت را فرو گرفتند آن حرام زادگان در كوب جهت آن خصومت بنى مروان عليه اللعنه گفتند و آمدند و حضرت قاسم بن قاسم حسن را شهيد كردند و فرزندان اسعد ابن عمار ياسر نيز از آن هزيمت جلا كردند و در كوه پاى هاى دارالمرز رو نهادند و آن چنان در تقيه در كوه پاى ها ماندند.