زانو نهاده و در حزن بود كه حضرت را چه نوع راضى كند ناگاه به خواطرش آمد كه پدر بزرگوارش تعويذى بر بازوى او بسته بود و فرمود كه هر وقت اندوه و ملال بسيار بر تو غلبه كند اين را از بازوى خود وا كن و به آن عمل كن قاسم آن را فى الحال گشود و به طريقى كه سابق از فاضل نراقى رحمة اللّه نقل كرده ايم تا شهادت قاسم به همان طريق است كه نقل كرده اند.
و به روايت ديگر از ابومخنف منقول است كه قاسم بعد از مبالغه بسيار براى جهاد از عمّ بزرگوار رخصت حاصل نمود. امام حسين فرمود كه اى نور ديده عم، تو از برادرم يادگارى و او مرا وصيت چنين كرد كه دختر خود زبيده خاتون را در عقد تو درآورم، پس امام حسين بفرمود كه تا زبيده خاتون را به صورت عروسان بى آراستند و عقد نموده دست او را به دست قاسم داد. عروس نگذاشت قاسم به حرب رود و زفاف واقع شد، به قدرت اللّه تعالى زفاف شده عروس حامله شد.
چون امام حسين با قاسم و ساير شهدا را شهيد كردند شهربانو و زبيده خاتون اسب امام حسين عليه السلام را سوار شدند از كربلا رو به رى نهادند. مخالفان در عقب ايشان اسب تاختند تا ايشان را بازگردانند. آن اسب به قدرت اللّه تعالى مى رميد چنان كه مخالفان از عقب ايشان تاختند نرسيدند چون مخالفان دور مى افتادند ايشان هموار مى رفتند تا به شهر رى رسيدند.
در پاى كوه غارى بود شهربانو و زبيده خاتون روى بدان غار آوردند چون نزديك غار آمدند شهربانو گفت: الهى تو مى دانى كه بعد از حضرت امام حسين عليه السلام زندگانى بر من حرام است مرا در ميان اين غار جاى ده چون مى خواست كه به غار رود زبيده خاتون دامن مادر را چسبيده و گفت: اى مادر تو مى روى مرا به كه مى سپارى؟ شهربانو گفت: اى جان مادر تو از قاسم حامله اى، تو را رخصت نيست در آن جا خويشان ما و دوستان ما هستند پيش ايشان برو. پس يكديگر را وداع نموده زار زار بگريستند.