بعد كه تعزيه تمام شد همان چاوش فرياد مى زد كه حضرت امام حسين عليه السلام به ديدن دخترش آمده مى فرمايد كه اين دختر من است هر كس انكار كند من از او بيزارم.
خواب ديگر؛ خداداد دلاك گفت: من در مجلس عالمى بودم حرف زبيده خاتون برآمد آن عالم مى گفت كه بر من معلوم نيست و از جمعى ديگر از علما و غيره مى شنيدم كه هست، رفتم به حضرت عبدالعظيم و از خدا سؤال كردم كه در خواب بر من معلوم شود، شب جمعه در خواب ديدم كه پيرمردى ريش سفيد آمد و مرا گفت برخيز برويم، گفتم به كجا؟! گفت: به آن جا كه خواستى معلومت شود.
من با او رفتم ديدم مرا برد به روضه زبيده خاتون و خود ايستاد و مرا گفت: برو به در روضه. من نزديك رفتم ديدم رخت خوابى در ميان روضه افتاده است و زنى به صورت عروسان در نهايت وقار در آن جا است، سلام كردم و بيرون ايستادم ديدم فرمود: برو كيفيت ما در بحر انساب نوشته است همان است ببين. من گفتم بحر انساب چه چيز است؟ فرمودند: كتاب بحر انساب هست برو ببين بر تو معلوم مى شود.
مى گويد من برگشتم كه بيايم ديدم جوانى نورانى دست و پا به حنا آمد من سلام كردم گفت: چه مى خواهى؟ گفتم: مى خواستم بدانم حضرت زبيده خاتون در اين روضه مدفون است، زنى به من فرمود برو كتاب بحر انساب را ببين. ديدم آن جوان هم فرمودند: بلى برو كتاب بحر انساب را ببين، در طهران بر تو يقين مى شود كه در اين جا هست. و از پيش من رد شدند و داخل حجره نزد آن زن رفتند من به اين طرف آمدم ديدم آن پيرمرد به من گفت چرا دست حضرت قاسم داماد را نبوسيدى؟ گفتم ندانستم خواستم برگردم گفت: رفت داخل حجله عروس خود شد من غصه خوردم و با تأسف از خواب بيدار شدم و آمدم پرسيدم در بحر انساب، صريح در آمدن آن حضرت به رى و فوت شدن ايشان بود يقين من شد و از شك بيرون آمدم.
خواب ديگر؛ حقير، كربلائى محمد دولابى را گفته بودم ده هزار بار سقط بياورد از