براى سركار حضرت و وجه بگيرد، كربلائى محمد فراموش كرده بود، دو سه روز گذشت ما معطل بوديم به جهت بنّايى و سقط نداشتيم، مى گويد كربلائى محمد كه من شب در خواب ديدم كه كسى به تندى به من گفت: كه چه شد نقل زبيده خاتون؟! از هول از خواب بيدار شدم، گفتم: من روز گذشته رفتم به آن جا و زيارت نكردم مِن بعد به زيارت مى روم؛ دو دفعه خوابيدم باز در خواب ديدم كه كسى به تندى به من مى گويد كه چرا سقط كه حاجى ميرزا آقايى به جهت زبيده خاتون گفته بود نياوردى؟! از هول از خواب بيدار شدم و صبح مال فرستادم سقط را بياورد؛ از اين قبيل خواب بسيار ديده اند.