امامزادگان رى - صفحه 318

نوحه زبيده خاتون عروس قاسم، دختر امام حسين عليه السلام

عروس قاسم پا در حنايمپدر كرده عروسى از برايم
عروسيم فتاده در قيامتبگرييد اى عزيزان از برايم
كردند عروسى مندر كربلا عزيزان
اهل حرم نمودنددر خيمه گاه افغان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
باب شهيد دادهدستم به دست قاسم
گفتا امانتت رابستان ز من تو اى جان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
زينب مرا بياراستقاسم چه گشت داماد
حوران نموده فريادقاسم مباركت باد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
جبرئيل در هوا گفتبا ساكنان جنت
در كربلا عروسى استقاسم شده است داماد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
اى شافع قيامتدر كربلا نظر كن
دارد حسين عروسىزينب به ناله فرياد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
يا فاطمه خبر شودر كربلا عروسى است
برگو على بياردخلعت براى داماد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
عروس قاسم پا در حنايمپدر كرده عروسى از برايم
گريد زبيده خاتونگويد با آه و افغان
كى ديده است عروسىباشد حنايش از خون
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
باشد عروسى را نازدر حجله و عروسى
من در شب عروسىدارم عزاى داماد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
اى شيعيان جهازماز اشك چشم سازم
گريه كنيد بر منتا برگ عيش سازم
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
هر كس كه اشك ريزداندر عروسى من
دارد به روز محشرحقى به گردن من
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
عروس قاسم پا در حنايمپدر كرده عروسى از برايم
عروسيم فتاده در قيامتبگرييد اى عزيزان از برايم
زن هاى اهل ايمانكى ديده است عروسى
بى بزم عيش باشدمن آن عروسم اى جان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
اى خواهران دلسوزمجلس برام سازيد
دارم توقع اينماتم برام گيريد
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
در روضه ام بياييدكان حجله عروسى است
گيريد بزم عشرتبهرم كنيد افغان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
قاسم نديده كامىاز من در اين عروسى
سوزد جگر برايشتا روز حشر دامان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
قاسم نموده جان را قربان جاناندر كربلا به صد زار گرديد تشنه قربان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
من بعد قتل قاسمبا مادر حزينم
اسب پدر سوارهكرديم رو به ايران
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
عروس قاسم پا در حنايمپدر كرده عروسى از برايم
عروسيم فتاده در قيامتبگرييد اى عزيزان از برايم
مادر برفت در غارشهربانو وفادار
در رى نمودم منزلماندم غريب و افكار
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
تنها و بى كسم منآيد چه بر سر من
زينت دهيد قبرماز اشك چشم جانان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
چون اشقيا بذلتاز شدت عداوت
آورده رأس قاسمدر رى زدند چوگان
من دختر حسينمگو نور هر دو عينم
يك زن به كوه شمرانكرده پسر به قربان
سر از پسر بدادهبگرفت و كرده پنهان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
كردند مرا شهيدممن زندگى نديدم
از شدت تقيهقبرم بمانده پنهان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
من در ميان قبرمرويم به سوى قاسم
تا حشر اين چنينمدر شهر رى عزيزان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
باشند زنان وفاداربا اهل بيت اطهار
از سوز گريه و آهجان را كنند قربان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
آييد مرقد منگيريد ماتم من
تا از شما شوم شاداى خواهر عزيزان
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
من اهل اين ولايماز نسل پادشايم
اولاد يـــزدجـــردمنگرفته كس عزايم
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم
هر كس كه نيست از مامنكر شوند بر ما
پيوسته اين چنين بودبا جدّ امجد ما
من دختر حسينمكو نور هر دو عينم

صفحه از 324