قصّه آغاز وحي - صفحه 188

اگر در نقل و روايت اين گونه مطالب، معيارهاى علمى رعايت مى شد و آنها را بر اساس نصوص مسلّم قرآنى و حديثى و بر پايه رهنمودهاى اولياى معصوم مى سنجيدند، جلوى بسيارى از اين مشكلات گرفته مى شد.
گفتنى است هر چند كه آيات قرآنى در زمينه وحى و بعثت، احياناً بسيار كلّى است، اما در سخنان اولياى معصوم به مطالب ريز و جزئى نيز پرداخته و ابهاماتى بدان وسيله زدوده شده است. ما در اين مقاله به مسئله آغاز وحى در تفسير ابوالفتوح رازى مى پردازيم و آن را با همان معيار مورد اشاره، نقّادى مى كنيم.
شيخ ابوالفتوح آغاز وحى را بر مبناى داستانى تفسير كرده كه در برخى كتابهاى سيره و تاريخ و حديث اهل سنّت و مكتب خلفاى حاكم زمان آمده است. او در تفسير سوره علق مى نويسد:
«خداى (جلّ جلاله) رسولش را محمد، خطاب با او مراد جمله امّت، گفت بخوان. يعنى اين كتاب قرآن به نام خداى عزو جلّ يعنى در ابتداى قرائت نام خداى بر.
عايشه گفت عطاء بن يسار مجاهد كه اول از قرآن كه آمد، اين آيات بود الى قوله:
«ما لَمْ يَعْلَمْ» .
زهرى روايت كرد از عروه، از عايشه كه اول كار رسول عليه السلام خواب بود، خوابهاى راست. هيچ چيز در خواب نديد، الاّ هم بر وفق آنكه ديده بودى، پديد آمدى آن گه چون تنها بودى، او را ندا كردندى تا يك روز به كوه حرا نشسته بود. جبرئيل آمد و او را گفت: يا محمد ! اقرأ؛ بخوان. رسول گفت: ما انا بقارى؛ من خواننده نه ام. رسول گفت بار ديگر مرا بفشرد و باز گذاشت و بار سه ديگر هم چنين اين آيات به او خواند: «إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» الى قوله «ما لَمْ يَعْلَمْ» و برفت.
رسول گفت از آن رنج و تعب، مرا تب آمد و بترسيدم و لرزه بر اندامم افتاد و به حجره خديجه رفتم و گفتم: زمّلونى، دثّرونى؛ بپوشى مرا. خديجه جامه بر من

صفحه از 199