تجلي حضرت خضر در تفسير ابوالفتوح رازي - صفحه 209

سعيد جبير گفت: چون موسى به خضر رسيد، خضر نماز مى كرد. چون سلام بداد، موسى بر او سلام كرد. او گفت: سلام عادت شهر ما نيست. آن گه بنشستند و حديث مى كردند. مرغكى بيامد و منقار در آن دريا زد و قطره اى آب برداشت و در پر ماليد و برفت. خضر، موسى را گفت: دانى كه اشارت در اين چيست؟ گفت: نه. گفت: جهانيان در علم بنى اسرائيل عاجزند، و بنى اسرائيل در علم تو، و تو در علم من. آن گه علم همه جهان و علم بنى اسرائيل و علم تو و علم من به اضافت با علم خداى تعالى نيست، الا به مقدار آنكه اين قطره آب كه اين مرغك از دريا برداشت.
در خبر است كه موسى جعفر عليه السلام را پرسيدند كه: خضر عالم تر بود يا موسى؟ فرمود: موسى از خضر پرسيد كه خضر آن را جواب نداشت و خضر از موسى پرسيد و موسى جواب نداشت. اگر هر دو بر من حاضر باشند، من از ايشان پرسم، جواب ندانند و ايشان از من پرسند و من جواب ايشان دانم.
بنده اى يافتند، يعنى موسى و صاحبش را و آن بنده خضر بود كه ما او را رحمتى داده بوديم از نزديك ما، و او را از نزديك ما علمى آموخته.
«قال له» ؛ گفت موسى خضر را. «هَلْ أَتَّبِعُكَ»۱ ؟ من پسروى كنم تو را بدان شرط كه ما را بياموزى از آنچه تو را آموخته اند به رشاد و هدايت.
موسى را گفت: تو با من صبر نتوانى كردن و اين نفى استطاعت است نه نفى قدرت.
«وَ كَيْفَ تَصْبِرُ»۲ ؛ و چگونه صبر كنى بر آنچه خُبرت و آزمايش تو به آن محيط نيست؟ موسى عليه السلامگفت: ان شاء اللّه كه مرا صابر يابى و هيچ فرمان تو را عصيان نكنم.
آن گه خضر عليه السلام گفت: اگر مصاحبت و متابعت من خواهى كردن، از آنچه من كنم

1.كهف (۱۸): آيه ۶۶.

2.همان: آيه ۶۷.

صفحه از 213