آنست كه: بلا خلاف خضر او را به فرمان خداى كشت و هيچ فرقى نباشد ميان آنكه خداى تعالى فريشته اى را بفرمايد تا جانش را بردارد و ميان آنكه پيامبر را گويد به تيغ بكش او را، كه در هر دو حال بعضى مكلفان را در آن اعتبار و لطف باشد و مقتول را بر خداى تعالى عوض.
خضر، موسى را گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ» ؛ نگفتم تو را كه تو با من صبر ندارى؟ گفت: اكنون شرط ميان من و تو آن است كه اگر تو را چيزى ديگر پرسم يا بر تو اعتراض كنم، دگر بار با من صحبت مكن كه تو در كار من به عذر رسيدى و معذور باشى به ترك صحبت من، چه آن از من باشد نه از تو.
«فانطلقا» ؛ از آنجا برفتند تا به دهى رسيدند. «استطعما اهلها» ؛ از اهل آن ديه طعامى خواستند بر سبيل ضيافت. ايشان را طعام ندادند و ميزبانى نكردند. از آن دروازه در رفتند تا به ديگر دروازه بيرون آمدند كه كس ايشان را يك تا نان نداد. به نزديك آن دروازه ديوارى بود ويران. وهب گفت: طول آن ديوار صد گز بود. ابىّ كعب گفت: از رسول عليه السلام شنيدم كه گفت: اهل آن ديه لئيمان بودند.
سعيد جبير گفت: ديوار خسبيده بود. خضر عليه السلام دوش بر آن نهاد و راست باز كرد. عبداللّه عباس گفت؛ باز شكافت و از بن بنا كرد. موسى گفت: اگر خواستى تو بر آن مزد بستدى؛ يعنى ما را بر سبيل مهمانى طعام ندادند. بارى، مزد اين كار بخواه از ايشان، اگر خواهى.
«قال هذا فراق بينى و بينك» ؛ خضر عليه السلام گفت: اين وقت آن است كه ميان من و تو مفارقت باشد بر شرطى كه كردى.
در خبر است كه: موسى را گفتند از شدايد چه آمد بر تو؟ گفت: بسيار سختى ديدم، بر من از آن سخت تر نيامد كه خضر مرا گفت: «هذا فراق بينى و بينك» ؛ اين وقت آن است كه من از تو جدا شوم، و اين كارى عظيم است و محنتى شديد.
خبر دهم تو را به تأويل آنچه من كردم و تو بر آن صبر نداشتى. كعب گفت: آن