به همراهى تو اين كار نمى كنم گفت نفس خود را از من دريغ مى دارى؟ گفتم: مرا يك نفس بيش نيست كه آن را در راه حق صرف بايد نمود؛ پس اگر خداى تعالى را در زمين حجّتى است بالضّروره آن كس كه از همراهى تو تخلّف كند ناجى و رستگار است و آن كس كه با تو خروج كند هالك است و اگر حجّتى در روى زمين نيست كسى كه از همراهى تو تخلّف كند با كسى كه با تو خروج كن مساوى است.
قال: فقال لى: يا اباجعفر كنت أَجلس مع أبى على الخوان فيلقمنى البضعة السمينة و يبرّد لى اللّقمة الحارّة حتّى تبرد، شفقة علىَّ و لم يشفق علىّ من حرّ النار، إذاً أخبرك بالدين و لم يخبرنى به؟ يعنى: گفت: اى ابوجعفر بسيار بود كه با پدر خود بر سر سفره نشسته بودم و آن حضرت پارچه گوشت فربه در دهان من مى گذاشت و از فرط شفقت كه با من داشت لقمه طعام را سرد مى كرد و بر دهان من مى نهاد پس چه گنجايش دارد كسى كه حرارت لقمه را بر من نمى پسندد آتش دوزخ را بر من پسندد و كسى كه در روى زمين حجّت و امام است بر تو ظاهر سازد و از من پنهان دارد.
فقلت له: جعلت فداك من شفقته عليك من حرّ النار لم يخبرك، خاف عليك ان لا تقبله فتدخل النار، و اخبرنى انا، فإن قبلت نجوت و إن لم أقبل لم يبال أن أدخل النّار. يعنى: گفتم جان من فداى تو باد تواند بود كه از غايت شفقت كه آن حضرت به تو داشته تو را از آن حجّت خبر نداده باشد، از آن ترسيده باشد كه قبول اطاعت او نكنى و وعيد الهى بر تو واجب گشته مستوجب آتش دوزخ شوى و مرا بنابر آن خبر داده كه اگر قبول كنم نجات يابم و اگر قبول نكنم او را باكى نبود كه من در آتش دوزخ درآيم.
ثم قلت له: جعلت فداك أنتم أفضل أم الأنبياء؟ قال: بل الانبياء قلت: يقول يعقوب ليوسف: يا بنى لا تقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا لِمَ لَم يخبرهم حتّى كانوا لايكيدونه و لكن كتمهم ذلك فكذا أبوك كتمك لأنّه خاف عليك. يعنى: گفتم جان فداى تو باد شما افضليد يا انبياء؟ گفت: انبياء افضلند گفتم يعقوب به پسر خود يوسف گفت اى پسرك من نقل مكن خواب خود را كه يازده ستاره و آفتاب و ماه تو را سجده كردند