شرح حال امامزادگان ری - صفحه 102

يعنى؛ اگر با برهان باشى از جانب خداى در امر خود بر يقينى و بر بيان واضح باشى، پس آنچه را كه در خاطر دارى ملازم باش. وگرنه قصد منماى كارى را كه تو خود در آن به شك و شبهه باشى و مرتكب مشو برطرف شدن ملكى را كه نصيب آن از دنيا به آخرت نشده و مدت آن به انتها نرسيده. پس اگر ملكت بنى اميه به آخر رسد و نصيب ايشان از دنيا مقطوع گردد هر آينه خلافت ايشان منقطع خواهد گشت و نظام آن از يكديگر گسيخته خواهد شد و خداى تعالى تابع و متبوع ايشان را ذلت و اهانت نصيب خواهد نمود. پناه مى برم به خدا از امامى كه بعضى از فرايض خود را جاهل باشد و آن را از رعيّت خود سؤال كند پس رعيّتش در آن فرض از امام داناتر باشد.
أتريد يا اخى ان تحيى ملّة قوم قد كفروا بايات اللّه و عصوا رسوله و اتّبعوا اهوائهم بغير هدى من اللّه و ادعوا الخلافة بلا برهان من اللّه و لا عهد من رسوله؟! اعيذك باللّه يا اخى أن تكون غدا المصلوب بالكناسة ثم ارفضت عيناه و سالت دموعه. ثم قال: اللّه بيننا و بين من هتك سترنا و جحد[نا] حقّنا و أفشى سرّنا و نسبنا الى غير جدّنا و قال فينا ما لم نقله فى انفسنا.
يعنى مى خواهى اى برادر من تجديد كنى طريقت قومى را كه آيات محكمات خداى تعالى را انكار نموده و با رسول خداى مخالفت نموده، و متابعت نموده اند هوا و رأى هاى خود را بدون راهنماى از جانب خداى تعالى، و دعوى خلافت كردند بدون اين كه ايشان را از جانب خداى تعالى برهانى باشد و يا آن كه عهدى و وصيّتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در اين باب كرده باشد. و پناه مى دهم ترا به خداى از اين كه تو آن كس باشى كه او را در كناسه به حلق درآويزند. آن گاه آن جناب بگريستند چنان كه اشك آن حضرت جارى شد.

پس فرمود: خداى تعالى حاكم است ميان ما و از جماعت كه هتك حرمت ما نمودند و حق ما را منكر شدند و سرّ ما را فاش داشتند و نسبت دادند مارا به غير مرتبه اى كه ما را بود؛ يعنى مانع از اظهار دولت حقّه شدند، و گفتند در حق ما چيزى را

صفحه از 136