شرح حال امامزادگان ری - صفحه 31

عبداللّه گفت: اى خليفه سوگند مى دهم تو را به حضرت ربّ العزة، دست خود را به خون من آلوده مكن. من از طايفه زيديّه نيستم و با آن ها الفتى ندارم و در مدينه انزوا و عزلت گزيده بودم، گاهى پياده در صحرا با باز صيد مى كردم.
هارون گفت: مى دانم در قول خود صادقى وليكن بايد تو را در خانه حبس كنم و كسى بر تو بگمارم كه احدى را ملاقات نكنى و شغل تو كبوتربازى باشد. عبداللّه گفت: اى خليفه از تنهايى و اين حبس البته اغتشاش در حواس و دماغ من پيدا خواهد شد.
هارون اعتنايى نكرد حكم به حبس وى نمود مدّتى در محبس خيال مى كرد كه كسى را راضى نمايد، نوشته او را به هارون برساند، احدى تمكين نداشت، تا آن كه يكى از ندماى هارون به اين مطلب راضى شده، مراسله او را به هارون رسانيد، بعد از ملاحظه، نوشته را به سوى جعفر بن يحيى برمكى انداخته، ـ تمام نوشته فحش و شتم به هارون بود ـ گفت: دلش از محبس و تنهايى به تنگ آمده، مى خواهد او را به قتل رسانم ولى به اين كار اقدام نمى كنم او را به همين ذلّت باقى خواهم گذاشت. به جعفر گفت: او را به تو سپردم كه در محبس و معاش وى توسعه دهى.
در عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب ۱ مذكور است كه هارون در وقتى كه عبداللّه را به جعفر مى سپرد گفت: اللهمّ اكفنيه على يد وَلىٍّ من اوليائى و اوليائك. يعنى خدايا كفايت كن امر عبداللّه را به دست دوستى از دوستان [من] و دوستان خودت.
پس جعفر او را در منزل خود محبوس نمود. در روز عيد نوروز و به قولى در عيد مهرجان به دست خود، گردن آن سيّد جليل القدر را زده و سرش را در ميان ظرفى گذارده سرپوش بر روى آن نهاده با ساير هدايا براى هارون فرستاد.
چون فرستاده هداياى جعفر را رسانيد هارون بى خبر از واقعه نزديك هدايا آمد،

1.عمدة الطالب، ص ۳۴۹ ـ ۳۴۸.

صفحه از 136