آن گاه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شده بفرمود: كه اى ابوحمزه ترا از واقعه اين غلام حديثى گويم، شبى در اثناء آن كه به ركوع و سجود حق تعالى مشغول بودم خواب بر من غلبه كرد در واقعه بديدم كه در بهشتم و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و حسنين، حورايى از حورالعين تزويج به من نمودند من با آن حوريه مواقعه كردم و در سدرة المنتهى غسل كردم چون روانه شدم هاتفى مرا آواز داد: ليهنئك زيد يعنى مسرور سازد تو را مولودى كه به نام زيد است. از خواب بيدار شدم تطهير نمودم و فريضه فجر به جا آوردم پس صداى دق الباب بگوشم رسيد عقب در شتافتم مردى را ديدم كه با او جاريه اى است و آن شخص آستين جاريه به دست گرفته و جاريه خمارى بر سر افكنده بود. آن مرد را بگفتم تو را چه حاجت است؟ گفت: اراده آن دارم كه على بن الحسين را ملاقات كنم. گفتم: من خود على بن الحسين هستم. گفت: مرا مختار بن ابوعبيده به رسالت نزد تو فرستاده و ترا سلام مى رساند، گويد اين جاريه را در نواحى ما آورده بودند من به ششصد دينار او را ابتياع نموده نزد تو فرستادم و ششصد دينار نيز به خدمت انفاذ داشتم كه در نفقه خود صرف نمايى؛ من جواب او را نوشته رسول را روانه داشتم.
از نام جاريه پرسش نمودم گفت نام من حورا است چون شب درآمد با او صحبت داشتم به اين غلام حامله گشت، چون اين غلام متولد شد او را زيد نام نهادم؛ اى ابوحمزه زود است در باب اين غلام آنچه را كه به تو حديث كردم بالعيان مشاهده خواهى كرد.
ابوحمزه گويد به خداى هر آنچه در باب زيد خبر داده بودند مشاهده كردم كه واقع شد. ۱
ابوالقاسم بن قولويه در كتاب خود از بعض اماميّه نقل كند كه گفت: من در خدمت على بن الحسين بودم كه ولادت زيد را به آن حضرت بشارت دادند آن جناب متوجّه
1.بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۵۲ ـ ۳۵۱.