شرح حال امامزادگان ری - صفحه 70

آمده به مجلس يوسف درآمدند. يوسف زيد را بگفت خالد بن عبداللّه مدعى آن است كه نزد شما مالى به وديعت نهاده؟ زيد فرمود: چگونه مالى نزد من به وديعت گذارده و حال آن كه خود در منبر بالنسبة به آبا و اجداد من ناسزا مى گفت؟! يوسف كس فرستاده خالد را به محضر حاضر نمود، وى را بگفت: اين زيد است و خود منكر است كه تو در نزد وى به وديعت گذارده باشى. خالد به جانب زيد و داود نظر نمود آن گاه به يوسف گفت چگونه مرا نزد زيد وديعت است و حال آن كه او را و پدران او را در منبر ناسزا مى گفتم آن جماعت خالد را گفتند پس سبب چه بود كه در غياب ما به چنين دعوى اقدام كردى؟! گفت: يوسف در عذاب بر من حجّت گرفت من اين دعوى كردم و مرا مأمول آن بود كه شايد پيش از آمدن شما خداى تعالى مرا فرجى عطا فرمايد؛ پس زيد و داود در كوفه اقامت نمودند و رفيقان ايشان به مدينه معاودت كردند.
و برخى گويند كه: يزيد بن خالد دعوى كرد كه پيش زيد بن على وديعتى چند دارم هشام اين معنى دانسته ايشان را طلبيد و از اين صورت استكشاف كرد آن جماعت منكر شدند. هشام گفت: پيش يوسف بايد رفت تا به تحقيق اين قضيه پردازد، آن طايفه گفتند كه يوسف بر ما ظلم خواهد كرد هشام گفت: من به او نويسم كه متعرض شما نشود و آن قوم را به رفتن عراق ملزم ساخت؛ در آن حال زيد هشام را بگفت: اگر ما را نزد يوسف روانه كنى از آن ترسم كه سپس من و تو زنده در مجمعى جمع نشويم هشام گفت: از رفتن به عراق چاره اى نيست. ايشان را از روى كره متوجّه عراق نمود و هشام به يوسف پيغام داد كه فلان و فلان را نزد تو فرستادم ايشان را با يزيد بن خالد مواجه كن اگر اقرار كنند ايشان را نزد من روانه ساز و اگر انكار نمايند از يزيد حجّت و بيّنه طلب نما و هرگاه يزيد از اقامه بيّنه عاجز آيد، ايشان را سوگند ده و پس از حلف دست از ايشان بدار.
آن جماعت بالضروره به عراق پيش يوسف رفتند يوسف، يزيد بن خالد را از

صفحه از 136