غضب درآمده گفت: رسول خداى او را باقر نام نهاده و تو او را بقره گويى، با رسول اللّه زياده مخالفت نموده و چنان كه در دنيا با او مخالفت نمودى در آخرت نيز او را مخالفت خواهى نمود، او داخل بهشت شود و تو وارد دوزخ خواهى شد. هشام برآشفته و غلامان خود را بگفت خذوا بيد هذا الاحمق المائق فاخرجوه يعنى دست اين احمق را گرفته از مجلس بيرون بريد. غلامان هشام او را از مجلس بيرون بردند. هشام گفت: احملوا هذا الخائن الاهوج الى عامله يعنى اين مرد خيانت كار را نزد عامل خود عود دهيد. زيد بفرمود: و اللّه لئن حملتنى اليه لا اجتمع انا و انت حيين و ليموتن الاعجل منّا. يعنى سوگند با خدا اگر مرا نزد خالد حمل كنى سپس من و تو در مجمعى زنده نخواهيم شد و از ما آن كس كه تعجيل كند هلاك خواهيد گرديد.
پس هشام چند نفر مقرر داشت كه زيد را از شام اخراج نمايند. گماشتگان زيد را برداشته از حدود شام او را دور ساخته به شام معاودت كردند.
و مورخين مكالمات زيد را در مجلس هشام به طريق ديگر نيز نقل نموده اند، به هر تقدير چون آن قوم از زيد جدا شدند به جانب عراق عدول كرده محمد بن عمربن على بن ابى طالب عليه السلام او را ملاقات كرده وى را بگفت: تو را به خدا قسم مى دهم كه به جانب اهل و اقارب خود معاودت نما و به كوفه داخل مشو زيرا كه كوفيان به بيعت تو وفا نكنند. زيد سخن عمر را قبول نكرده گفت: آيا روا است بدون جرم ما را از حجاز به شام و از شام به جزيره برند پس از جزيره به عراق نزد قيس برند كه ما را بازيچه خود قرار دهد؟! و اين ابيات را انشاء نمود:
بكرت تخوفنى الحتوف كانّنىاصبحت عن عرض الحتوف بمعزل
فأجبتها ان المنية منهللابد أن أسقى بذاك المنهل
ان المنية لو تمثل مثلتمثلى اذا نزلوا بضيق المنزل
فاقنى حياءك لا ابالك و اعلمىأنّى امرؤ سأموت ان لم أقتل
آن گاه عمر را بگفت: تو را وداع مى كنم و هر آينه با خداى خود عهد كرده ام كه اگر