و چون اصحاب زيد را معلوم گشت كه يوسف از امر زيد آگاهى يافته و در تفحّص و جستجوى اوست؛ طايفه اى از معارف ايشان كه با زيد بيعت كرده بودند پيش آن جناب آمده گفتند رحمك اللّه ما قولك فى أبى بكر و عمر در شأن ابى بكر و عمر چه گويى فرمود: من درباره آن دو به جز نيكويى چيزى نمى گويم و بعضى از قوم ما پيش از اين نگفتند كه ما سزوارتر بوديم به خلافت از ايشان و آن دو خليفه چون متصدى امر خلافت شدند به كتاب خدا و سنّت رسول عمل نمودند بر هيچ كس ظلم نكرده باشند.
زيد فرمود: بنى اميّه نسبتى به ابوبكر و عمر ندارند چه اين قوم هم بر ما و هم بر شما و هم بر نفس خويش ظلم مى كنند و ما شما را به قرآن مجيد و سنت رسول دعوت مى نماييم كه سنن او را احياء نموده بدعت ها را برداريم. اگر اجابت نماييد از اهل سعادت باشيد و اگر نه ما را با شما كارى نيست، آن جماعت بيعت زيد را شكسته گفتند سبق الامام و جعفر ابنه امامنا اليوم بعد ابيه امام محمد بن على باقر از دنيا رفت و امروز پسرش جعفر صادق بر ما امام است نه تو. زيد با ايشان خطاب كرده گفت: يا قوم رفضتمونى اى قوم مرا ترك نموديد. و بنابر اين سخن، اسم رافضى بر شيعه اطلاق يافت.
و بنابر روايت ابن حجر در كتاب صواعق محرقه ۱ گروه شيعه زيد را گفتند: كه تبرى از شيخين نماى تا با تو بيعت كنيم. گفت: من ابوبكر و عمر را دوست دارم و از آن كس كه از ايشان تبرى كند بيزارم. و چون زيد از آن امر امتناع نمود او را گفتند كه تو را رفض مى كنيم، زيد گفت: برويد كه شماييد رافضه. و از آن زمان آن جماعت را رافضه و نام شيعه زيد، زيديّه شد پس از آن همه شيعه به رافضى اشتهار يافته.
در تعبير امام مسطور است كه روزى عمّار دهنى در محضر ابن ابى ليلى قاضى
1.الصوارم المهرقة فى رد صواعق المحرقة، ص ۲۴۲ به بعد.