بن عباس روايت كند كه گفت: جسد زيد بن على مدت پنج سال بر دار به پاى بود و چون هشام درگذشت و وليد بن يزيد بن عبدالملك به جاى او نشست، يحيى بن زيد خروج نمود. چون واقعه يحيى به وليد رسيد به عامل كوفه نوشت امّا بعد فاذا اتاك كتابى هذا فانزل عجل اهل العراق فاحرقه و انسفه فى اليم نسفا يعنى چون مكتوب من بر تو رسد گوساله عراقيان يعنى زيد را از دار فرود آورده و پس از آن آتش بزن و خاك او را بر باد ده. ۱
عامل كوفه آنچه وليد مقرر كرده بود معمول داشت.
صاحب فرات از آن كس كه بر بدن زيد موكّل بود روايت كند كه گفت: حضرت رسول را در واقعه ديدم بر حالتى كه نزد جسد زيد ايستاده مى فرمود پس از من با ذريّه من چنين معاملت كنند يا بنى يا زيد قتلوك قتلهم اللّه، صلبوك صلبهم اللّه يعنى اى پسرك من اى زيد ترا مقتول ساختند خداى ايشان را به قتل آورد و جسد ترا مصلوب نمودند خداى ايشان را بر دار به پاى دارد.
راوى گويد كه اين واقعه مابين مردمان فاش و منتشر بود و يوسف بن عمر به هشام نوشت در توجه به جانب عراق تعجيل نماى چه نزديك آن است كه مردمان فتنه برپاى كنند هشام نوشت كه جسد زيد را آتش زن يوسف جسد زيد را از دار فرود آورده بسوخت و خاك او را بر باد داد. ۲
عبداللّه بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام گويد كه پس از شهادت آوازى شنيدم كه مى گفت: اللّهم ان هشاما رضى بصلب زيد فاسلبه ملكه و ان يوسف بن عمر احرق زيدا اللّهم فسلّط عليه من لا يرحمه اللّهم و احرق هشاما فى حياته ان شئت و الاّ فاحرقه بعد موته يعنى خدايا هشام رضا داد كه زيد را صلب نمايند ملك او را از وى سلب دار، يوسف بن عمر وى را بسوخت خداوندا كسى را بر او مسلّط ساز كه بر وى
1.مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۰۸.
2.تاريخ مدينة دمشق، ج ۱۹، ص ۴۷۲ ـ ۴۷۱.