شرح حال امامزادگان ری - صفحه 93

رحم ننمايد، خداوندا بسوزان بدن هشام را در حال حيات و گرنه پس از ممات با وى اين معاملت بدار. عبداللّه گويد: سوگند با خداى به رأى العين مشاهده كردم آن گاه كه بنى العباس بر دمشق مستولى شدند هشام را از قبر برآورده بدنش آتش زدند و يوسف بن عمر را در دمشق بديدم كه اعضاى بدنش از يكديگر جدا كرده و بر بابى از ابواب دمشق عضوى از بدنش افتاده بود با پدر خود گفت: يا ابتاه لقد دعوتك ليلة القدر در شب قدر خداى را خواندى كه چنين مستجاب شد. فرمودى اى پسرك من سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه از رجب و شعبان روزه بداشتم و در روز، بعد از اداى فريضه عصر تا هنگام مغرب در مصلاّى خود نشستم و خداى را مى خواندم و مأمول خود از ربّ العزة درخواست مى كردم.
آورده اند كه پس از قتل زيد بر قواعد دولت بنى اميّه از هر جانب خللى راه يافت تا آن كه خداى تعالى به ظهور بنى العبّاس ملك از ايشان مسلوب ساخته خلافت ايشان منقرض گشت.
ابن ابى الحديد معتزلى روايت كند كه، چون مروان بن محمد در بوحير به دست عساكر خراسانيّه مقتول گشت حسن بن قحطبه گفت يكى از دختران مروان نزد او آورده اند بر حالتى كه اعضايش از خوف مرتعش بود حسن وى را بگفت كه بر تو باكى نيست. آن دختر گفت: چگونه باكى بر من نيست و حال آن كه بدون معجر از حرم بيرون آورده ام پيش از ملاقات تو مردى نديده بودم. پس حسن آن دختر را نزد خود بنشانيد و سر مروان را بر زانوى وى نهاده آن دختر مضطرب شده صدا بلند كرد، لشكريان حسن را گفتند: تو را از اين كردار مقصود چه بود؟ گفت: اين فعل با ايشان نمودم براى آن معاملت كه با زيد بن على بن الحسين كردند زيرا كه پس از شهادت زيد سر او را آورده بر زانوى زينب دختر على بن الحسين نهادند. ۱

1.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ۷، ص ۱۵۳.

صفحه از 136