بايد داشته باشند ، تهى مى كنيم .
به نظر من ، اين مهم ترين چيزى است كه ممكن است در اين مقايسه ها يا ترجمه ها رخ بدهد؛ چون توجه داريد كه حتى ما در خود جامعه شناسى هم دو ديدگاه داريم كه اين ها همه اش در تعارض است . ديدگاه هاى ماركس و انتقادى معتقدند مفاهيمى كه با آن كار مى كنند ، مفاهيم انضمامى است . براى مثال ، شما چه زمانى از رشد سرمايه دارى صحبت مى كنيد؟ هنگامى كه براى سرمايه دارى ماهيتى قائل بشويد؛ ماهيت گسترش يابنده اى كه هر روز شكلى جديد مى يابد. پس به صورت تلويحى ، نوعى زادگرايى را براى مفهوم سرمايه دارى قائل شده ايد . بر اين اساس ، در بحث سرمايه دارى ، از تحول و تغييرش صحبت مى كنيد؛ در حالى كه وقتى مى گوييد ساخت اجتماعى ، اين مفهوم اصلاً مفهوم سرمايه دارى نيست . ساخت اجتماعى ، مفهومى صورى است . مفهوم نظام اجتماعى چطور؟ مفهوم نظام اجتماعى هم يك قالب است ؛ يعنى به اين صورت نيست كه بگوييم نظام اجتماعى تحوّل پيدا مى كند. بايد بگوييم كدام نظام اجتماعى تحوّل پيدا مى كند؛ يعنى محتوايى را در قالب نظام اجتماعى بريزيد ، بعد شروع به بحث بكنيد . بنابراين ، در خود جامعه شناسى هم گرايش هاى مختلفى وجود دارد؛ يعنى نوع ماهيت مفاهيم بخش هاى مختلف نظريه هاى جامعه شناسى با همديگر متفاوت است .
همين ترم بحثى داشتم در روش تاريخى. اتفاقا تأكيد زيادى كردم كه نمى شود بحث تاريخى كرد ، بدون اين كه يك نوع زادگرايى را پذيرفت؛ يعنى شما در باب چيزهايى مى توانيد از تحول تاريخى صحبت كنيد كه حتما ماهيتى داشته باشد؛ در حالى كه بعضى از گرايش هاى جامعه شناسى كه خيلى به مفاهيم انتزاعى كه صورى تر شدند مى پردازند ، نه اين كه محتوايى ندارند ، بلكه محتواى خيلى عامى دارند كه به همه چيز اطلاق مى شوند . آن ها اصلاً به درد تحليل تاريخى نمى خورند . اين جا در مورد احاديث هم همين بحث است . در واقع آن ماهيتِ زبان دينى ، چه نوع ماهيتى است؛ يعنى اين ها آيا عناصر و مفاهيم انضمامى و محتوادار هستند و به يك فرهنگ معيّنى مرتبط اند ، يا نه ، اين باز چيزى است كه آن تلفيق ها را به راحتى امكان پذير نمى كند . اين جا جاى سؤال و ترديد است كه : با كدام بخش جامعه شناسى ربط دارد ، يا نه ، اصلاً بايد خودش را به اصطلاح به عنوان خودبسنده مطرح كرد.