خطبه فدكيه
پرسش :
ماجرای خطبه فدكيه چیست؟
پاسخ :
به نظر مى رسد پس از جلسه ای كه حضرت فاطمه(ع) حق خويش را خواست و به او داده نشد و در همان روزها، آن حضرت سخنرانى ويژه اى ايراد كرد.
اين سخنرانى كه به خطبه فدكيه معروف است، از مهم ترين سخنرانى هاى آن حضرت است كه با فصاحت و بلاغتى بى نظير در مسجد النبى ايراد شده است. به خوبى روشن نيست كه مطالبه فدك از سوى سرور بانوان جهان در چند نوبت رخ داده است. اما به نظر مى رسد دست كم در دو زمان جدا از هم با خليفه احتجاج شده است. چه بسا احتجاج نخست، در ميان جمع كمترى رخ داده و احتجاج دوم، پس از غصب و تصرف قطعى فدك از سوى خليفه انجام شده و به ايراد خطبه مشهور فدك انجاميده است. راويان بسيارى اين خطبه را گزارش كرده اند. حتى فضاى صدور را نيز اين گونه نقل كرده اند:
وقتى خبر به فاطمه(ع) رسيد كه ابو بكر عزم خود را بر گرفتن فدك از او جزم كرده، روسرى بر سر كرد و خود را در چادرى پيچيد و با گروهى از زنان خويشاوند و طايفه خود، در حالى كه دامنه چادرش بر زمين مى كشيد، به سوى مسجد رفت. او همچون پيامبر خدا(ص) گام برمى داشت، تا به ابو بكر رسيد. ابو بكر در ميان گروهى از مهاجرين و انصار و ديگران بود. براى آن حضرت پرده اى آويخته شد و فاطمه(ع) پشت پرده نشست، سپس ناله اى دلخراش سر داد كه حاضران به حال او صدا به گريه بلند كردند و مجلس به هيجان آمد. سپس لحظه اى سكوت كرد تا مجلس از جنب و جوش افتاد و هيجانش فروكش كرد.
سپس كلام خود را با ستايش و ثناى خداوند و درود بر رسول خدا(ص) آغاز كرد كه بار ديگر صداى گريه هاى مردم بلند شد. وقتى سكوت برقرار مى شد، فاطمه(ع) كلامش را آغاز مى كرد.[۱]
در اين خطبه طولانى كه سراسر حكمت است، آن حضرت از توحيد، نبوت، معاد، فلسفه احكام و... سخن گفت و در بخشى از آن به حق خويش از ارث پدر و بى هيچ اشاره اى به فدك، پرداخت و خطاب به خليفه اول فرمود:
وَ أنتُمُ الآنَ تَزعُمونَ ألاّ إرثَ لَنا؛ أ فَحُكمَ الْجاهِلِيَّه تَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ أ فَلا تَعلَمونَ؟! بَلى، قد تَجَلّى لَكُم كَالشَّمسِ الضّاحِيَه أنِّى ابنَتُهُ. أيُّهَا المُسلِمونَ، أ اُغلَبُ عَلى إرثِيَهْ؟!. يَابنَ أبى قُحافَه، أ فى كِتابِ اللّه أن تَرِثَ أباكَ وَ لا أرِثَ أبى؟! لَقَد جِئتَ شَيئاً فَرِيّا عَلَى اللّه وَ رسولهِ أ فَعَلى عَمدٍ تَرَكتُم كِتابَ اللّه وَ نَبَذتُموهُ وَراءَ ظُهورِكُم؟ إذ يَقولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُدَ»؟![۲]وَ قالَ فيمَا اقتَصَّ مِن خَبَرِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا(ع) إذ قالَ: «فَهَب لِي مِن لَدُنكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِن آلِ يَعقُوبَ»[۳]، وَقالَ[أيضا]: «وَأُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعضٍ فِي كِتابِ اللّهِ»[۴]، وَ قالَ: «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَينِ»[۵]، وَ قالَ: «إِن تَرَكَ خَيراً الوَصِيَّه لِلوالِدَينِ وَالأَقرَبِينَ بِالمَعرُوفِ حَقًّا عَلَى المُتَّقِينَ»[۶]، وَ زَعَمتُم أن لا حُظوَه لى وَ لا أرِثَ مِن أبى وَ لا رَحِمَ بَينَنا ؟! أ فَخَصَّكُمُ اللّه بِآيَه مِنَ القُرانِ أخرَجَ أبى مُحَمّد(ص) مِنها؟! أم هَل تَقولونَ: أهلَ المِلَّتَينِ لا يَتَوارثانِ؟! أ وَ لَستُ أنَا وَ أبى مِن أهلِ مِلَّه واحِدَه؟! أم أنتُم أعلَمُ بِخُصوصِ القُرآنِ وَ عُمومِهِ مِن أبى وَ ابنِ عَمِّى؟![۷]
شما اكنون مى پنداريد كه ما حقِّ ارث نداريم ؟ آيا در پى حكم جاهليت هستند؟ چه كسى براى حكم بهتر از خدا است براى گروهى كه اهل يقين هستند. آيا نمى دانيد؟ آرى! براى شما همچون خورشيد درخشان روشن است كه من دختر او هستم. اى مسلمانان؛ بايد ارث من خورده شود؟ اى پسر قحافه، آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى، اما من از پدرم ارث نبرم!؟ افتراى شگفتى بر خدا و رسولش بستى! آيا به عمد كتاب خدا را رها كرديد و آن را پشت سرتان انداختيد، كه مى فرمايد: «سليمان از داوود ارث برد». و درباره خبر يحيى بن زكريا(ع) گفت: «از پيش خود براى من ولىّ اى برگزين كه از من و خاندان يعقوب ارث برد»! و فرمود: «برخى از خويشان در كتاب خدا بر برخى ديگر ولايت دارند» و فرمود: «خداوند درباره فرزندان سفارش كرده به اين كه سهم ارث مرد به اندازه دو زن باشد» و فرمود: «اگر مالى را گذاشت، وصيت كند طبق معروف به پدر و مادر و خويشان داده شود. اين حقى است براى تقواپيشگان».
شما پنداشتيد كه من سهمى وارثى از پدرم ندارم و ميان ما پيوند خويشاوندى نيست؟ آيا خداوند آيه اى به شما اختصاص داده و پدرم محمد(ص) را از آن استثنا كرده است؟ يا مى گوييد كه اهل ما دو دين و ملت هستيم كه از يكديگر ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم اهل يك آيين نيستيم؟ يا شما بهتر از پدر و عموزاده من از خاص و عام قرآن اطلاع داريد؟
[۱]. ر . ك : ص ۵۳۱ ح ۳۹۳ .
[۷]. ر . ك : ص ۵۳۸ ح ۳۹۳ .
بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت