لباس سفيد براي خودمان سفارش شدهايم، و خودِ ايشان نيز، بيشتر لباس سفيد ميپوشيدسند؛ «وَ کانَ أکثَرَ ثيابِه بياضٌ وَ يَقولُ أَلبسوها أَحياکُم وَ کَفِّنوا مَوتاکم (به شماره ۱۹۸ رجوع شود)».
و امّا از جمله آياتي که به رنگ سياه پرداخته است، سوره نحل، آيه 58 است، که خداوند ميفرمايد:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدَهُمُ بِالأنثي ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدّاً و هو کظيم ؛ هنگامي که به يکي از آنها، خبر دختر زادن همسرش را ميدهند، از خشم، چهرهاش سياه ميشود.
و در مورد افرادي که مرتّباً مرتکب گناه ميشوند، در سوره يونس، آيه 27 ميخوانيم:
... کَأَنّما اُغشِيَت وُجُوهُهُم قِطَعاً مِنَ اللّيلِ مُظلِماً ... ؛ گويي صورت آنها را، پارههاي تاريک شب پوشانيده است ...
و همچنين از آنجائي که وضع گياهان خشک و مرده، بازگو کننده فناي دنياست، با رنگ سبزِ سيرِ متمايلِ به سياهي مطرح ميشود.
فَجَعَلَهُ غُثاءً أحوي (أعلي: آيه 5) ؛ سپس خداوند آن را خشک و سياه قرار داد (تفسير نمونه: ج 26 ص 387).
در اين رابطه، امام علي عليه السلام ميفرمايد:
ما مِن عَبدٍ إلاّ وَ في قَلبِه نُکتَةٌ بَيضاءُ فَإذا أَذنَبَ ذَنبَاً خَرَجَ في النُّکتَةٌ سَوداء، فَإن تابَ ذَهَبَ ذلکَ السَّواد وَ إِن تَمادي في الذّنوب زادَ ذلکَ السَّواد حَتّي يُغَطِّي البياض فَإن غُطِّيَ البياض لَم يَرجِع صاحِبُهُ إلي خيرٍ أبداً.هر بندهاي، در دلش نقطه سفيدي است که چون گناهي کند، خال سياهي در آن پيدا شود. سپس اگر توبه کند، آن سياهي برود و اگر به گناه ادامه دهد، به آن سياهي اضافه شود، و تا جايي که روي سفيدي را بپوشاند، و وقتي روي سفيدي پوشيده شد، ديگر هرگز صاحب آن دل، به سمت خير نميرود ( اصول کافي: ج۳ ص۳۷۵).
البته رنگ سياه، داراي اثرات مثبتي نيز ميباشد، که حتّي ضروري و لازم به نظر ميرسد. از آنجا که اين رنگ، تحريکات روحي را تخفيف ميدهد و رنگي صامت و غير محرّک است، لذا نه تنها وسيله جلب توجّه ديگران نميشود، بلکه کمک به انصراف و عدم توجّه نيز ميکند ( آيين بهزيستي اسلام: ج2 ص146). استفاده از حجاب سياه در بانوان، در واقع از اين اصل تبعيّت ميکند، که باعث عدم توجّهِ جنسِ مخالف ميگردد (رنگ و تربيت: ص79).
همچنين انتخاب فطري سياهپوشي در مقام عزا، در حقيقت سمبلِ فقدانِ شوق و ذوق بوده، و شخص با اختيار کسوت سياه، در حقيقت عملاً ميخواهد به ديگران اعلام کند که آمادگي برقراريِ روابطِ گرمِ اجتماعي و يا دوستي، تحتِ اين شرايط را ندارد ( آيين بهزيستي اسلام: ج2 ص141 ؛ سفينة البحار: ج1 ص670).