دين) عجين نيست . انسانِ زمينى و نه انسان پيش از هبوط از كمال بهشتى اش ، به صورت انسانِ به هنجار در آمده است. ۱
2. ويژگى اصلى اين انسانِ نوين ، هم فردگرايى است و هم استدلال گرايى . منظور از استدلال گرايى (rationalism) استدلال عقلى و درك تجربى در مقابل كشف و شهود عقل كلّى است. اين استدلال گرايى ، با شكّاكيت همراه است . درست است كه وجود فضاى شكّاكانه اكتشافات علمى ، بسيارى را دامن زده است ، امّا باعث از دست رفتن معرفت قدسى و در پاره اى موارد ، خود ، امر قدسى شده است. ۲
3. طبيعت گرايى ، به اين معنا كه انسان ، جزء طبيعت است و آنچه اهميت دارد ، لذّات جسمانى اوست. او زندانىِ حواس خويش است كه پيوسته بايد در پى ارضا و اشباع بى حد و مرز آنها باشد . ۳
4. شكل گيرى نوعى تاريخ باورى (histori cism)بدين صورت كه زمان تاريخى به جاى سرمديت مى نشيند و اين ، خود ، پيامدهاى ژرفى همچون پيشرفت مادى نامتناهى، تكامل، داروينيسم اجتماعى، مسئوليت انسان سفيدپوست، نفى واقعيات فراتاريخى و بسيارى تحوّلات ديگر دارد. ۴
5. پيدا شدن تصوّر نوين از آزادى كه در واقع ، مى توان آن را عنصر اصلى انسان گرايى دوران انسانى و جامعه انسانى دانست. اين فهم نوين از آزادى ، اساسا به معناى استقلال از عالم قدسى و نظم كيهانى است. انسان ، خود ، مهاركننده و هدايتگر كِشتى حيات خويش است . ۵
1.دين و نظم طبيعت ، ص ۲۱۹ .
2.همان ، ص ۲۲۵ .
3.همان ، ص ۲۳۶ .
4.همان ، ص ۲۲۶ .
5.همان ، ص ۲۲۷ .