همبستگى اين دو ساحت وجودى پديد مى آيد؟ هر چه هست ، يكى از مهم ترين علّت ها را بايد از مبناى فلسفىِ دانش هاى علوم انسانى عصر مدرنيته ، يعنى اومانسيم (انسان گرايى) دانست.
اومانيسم ، جنبشى فلسفى و ادبى است كه در نيمه دوم قرن چهاردهم ميلادى از ايتاليا آغاز گرديد و به كشورهاى ديگر اروپايى كشيده شد. اين جنبش ، يكى از عوامل فرهنگ جديد را تشكيل مى دهد. همچنين اومانيسم ، فلسفه اى است كه ارزش يا مقام انسانى را ارج مى نهد و او را ميزان همه چيز قرار مى دهد. به بيانى ديگر، سرشت انسانى و حدود و علايق طبيعت آدمى را به عنوان موضوع مى گيرد. ۱
اومانيسم در دوره رنسانس ، به عنوان اساسى ترين نظام معرفتى ، سر بر آورد و به تدريج ، فكر و فرهنگ غرب را تسخير كرد.
در دوره انسانى، انسان ، اهميتى بيشتر از خدا مى يابد و روابط او با همنوعانش ، بيشتر از روابط روح انسان با خداوند ، مورد توجّه قرار مى گيرد، انسان ، به جاى آن آرمان فوق طبيعى و كهن كمال الهى، آرمانى را بر مى گزيند كه طبيعى و انسانى است. ۲
اومانيسم ، انسان را دايرِ مدار هستى مى سازد و خدا و خدايان و نشانه هاى غيب و شهادت ، مظهر و ظلّ خليفه او انگاشته مى شوند. اين تلقّى جديد از عالم و آدمى ، فرهنگ و تمدّنى ديگرگون را شكل مى دهد كه توجّه به الوهيت و امر قدسى ، جاى خود را به بشرانگارى مى دهد. ۳
دكتر سيّد حسين نصر ، در كتاب دين و نظم طبيعت ، ويژگى هاى انسانى گرايى را چنين بر شمرَد :
1. انسان ، موجودى زمينى و مستقل است كه با دنياى ايمانى كامل مسيحيت (و
1.«انسان در نگاه اسلام و اومانيسم» ، عبداللّه ابراهيم زاده آملى ، مجله قبسات ، ش ۴۴ .
2.خداوندانِ انديشه سياسى ، ص ۲۳ .
3.درآمدى بر فراز و فرود مدرن ، ص ۷۸ .